سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خودسانسوری مرگ واقعی هنر است - گفت وگوی نیویورکرز با اسماعیل کاد

 

   

برای یک نویسنده وابسته ماندن به کشوری که بیش‌تر عمرش را آن‌جا گذرانده غیرعادی نیست، گرچه جدا شدن از آن هم غیرعادی نیست. من جایی بین این دو وضعیت هستم. درواقع، بخش بزرگی از آثارم در آلبانی رخ نمی‌دهد، دربارة آلبانی هم نیست. مثلاً «هرم» که در سال 1996 در آمریکا چاپ شد، در مصر باستان رخ می‌دهد، هرچند حاوی نظریة جهانی دیکتاتوری است که طبیعتاً نوع آلبانیایی‌اش را هم در بر می‌گیرد. «قصر رویاها» در قسطنطنیه رخ می‌دهد. سایر داستان‌ها و رمان‌هایی که نوشته‌ام در مسکو، شمال یونان و شهر تروای غیرواقعی که پیش خودم تصور کرده‌ام، رخ می‌دهد. در نوشته‌هایم نه برای ماندن در داخل آلبانی تلاش به خصوصی کرده‌ام نه برای پرسه زدن در خارج.
گرچه فرصت‌های متعددی برای مهاجرت داشتم، در سیاه‌ترین و خطرناک‌ترین دوران در آلبانی بودم. هرگز تصورش را هم نمی‌کردم سقوط کمونیسم در دوران حیاتم رخ دهد. وقتی تصمیم به ترک کشورم گرفتم، خطر به‌خصوصی مرا تهدید نمی‌کرد. حاکم جبار مرده بود. رژیم دیگر مردم را تنبیه نمی‌کرد. در «بهار آلبانی» دلایل ترک و اوضاع آن موقع را شرح داده‌ام. من با رییس حزب کمونیست کشور مکاتبات تلخی داشتم. از آن مکاتبات فهمیدم که علی‌رغم علائم لیبرالی که رژیم می‌فرستد، مقامات هیچ قصد شل کردن گره‌شان ندارند. آلبانی در آستانة تبدیل به یک کوبا یا کره شمالی دیگر بود. من نمی‌توانستم نقاب دورویی رییس جمهور یا حکومتش را بدون وسیله ارتباطی - رادیو یا روزنامه- بردارم. امکان داشتن چنین سکویی در داخل آلبانی میسر نبود. این شد که پیغامی به ناشر فرانسوی‌ام فرستادم و از او خواستم در پاریس یک برنامة تبلیغاتی برای کتابم راه بیندازد تا سفر به آن‌جا موجه جلوه کند. پنچ ماه طول کشید تا اجازة خروج گرفتم. بعد رادیو صدای آمریکای آلبانی آن میکروفونی را که می‌خواستم در اختیارم گذاشت و از آن طریق به هدفم رسیدم. سخنرانی که در آن رادیو کردم (که در «بهار آلبانی» چاپ شد) در آلبانی تأثیر تکان‌دهنده داشت. رژیم سقوط کرد و هجده ماه بعد- همان‌طور که در سخنرانی‌ام قول داده بودم، به کشورم برگشتم. حالا نصف بیش‌تر وقتم را در آلبانی می‌گذرانم.
فکر نمی‌کنم سیاست در آثار من بیش‌تر از نمایش‌های یونانی باشد. من هیچ‌وقت نه از گنجاندن سیاست در کارهایم ترسیده‌ام و نه از نگنجاندن‌‌اش. هیچ‌وقت هیچ‌کس مرا مجبور به سیاسی نوشتن نکرده است، حتی در سبعانه‌ترین سال‌های دیکتاتوری، تنها الزام، همان فشاری بود که روی همه بود، که فقط حق داشتیم دربارة موضوعات جهانی یا افسانه‌ها بنویسیم، که مجبور بودیم یکی دو اثر درباره زندگی معاصر بنویسیم. احمقانه نیست؟ در هر حال این‌طوری بود. اگر این را رعایت نمی‌کردید، مجبور بودید در مطبوعات، جلسه‌ها، هرجا، مواجه با سؤالی شوید که: «رفیق X چرا دربارة زندگی سوسیالیستی نمی‌نویسید؟ شاید به این دلیل که از این نوع زندگی خوش‌تان نمی‌آید؟ یا دلیل جدی‌تری دارد؟» «دلیل جدی‌تر» به معنی مخالفت سیاسی بود و امکان داشت شما را مستقیماً به زندان یا جلوِ جوخة آتش بفرستد.


اشعاری از محمد صالح علا

     

اشعاری از  محمد صالح علا نویسنده شاعر وهنرمندعزیز ودوست داشتنی

ماه
دوباره  شب  که  میرسد ،  پر  از  ستاره  میشوم
دوباره  واژه های خیس ،  پر از  ترانه  میشوم
دوباره  باد  میبرد ، مرا
 به  لانه ی   فرشتگان 
 میان ابرهای بی کسی و لخته لخته آسمان
دوباره ماه میشوم ، دوباره باغ میشوم
مهتاب اگر نشد، نشد!
خودم چراغ میشوم...

***

ای آشنا
لکه های آفتابی
در صدایت خانه دارد
از دهانت یاس میروید
حرفهایت سایه دارد
اهل من ، ای آشنای باستانی
رنج تو دنباله دارد.

***
شما که لیسانس دارین
شما که لیسانس دارین ، سواد دارین ، روزنامه خونین
با بزرگا می شینین حرف میزنین
همه چی رو می دونین
شما که کلت پره
معلم مردم خوبین
واسه هر چی که می گن جواب دارین ، در نمی مونین
بگو از چیه که من دلم گرفته؟
راه می رم دلم گرفته
پا می شم دلم گرفته
گریه می کنم ، می خندم ، پا میشم، دلم گرفته
من خودم آدم بودم
باد زد و هوای منو برد
سوار اسبی بودم که روز بارونی زمین خورد
شما که لیسانس دارین ، سواد دارین ، روزنامه خونین
با بزرگا می شینین حرف میزنین
همه چی رو می دونین
شما که کلت پره
معلم مردم خوبین
واسه هر چی که می گن جواب دارین ، در نمی مونین
بگو از چیه که من دلم گرفته؟

***
سبز سبزم
من هنوز در به در طره اون زلف سیاتم
من هنوزم سبز سبزم ریشه دارم
یکی از پاپتی هاتم.
آقای کوچیک نواز بنده پرور
من هنوزم صله گیر چشم بارونی و اون ابر نگاتم
منو کشتی ، منو کشتی ، منو کشتی
کشته باشی
خوش به حالم من هنوزم که هنوزه
یکی از اون کشته هاتم
من هنوز در به در طره اون زلف سیاتم
من هنوزم سبز سبزم ریشه دارم
یکی از پاپتی هاتم

***
پس انداز
روی ماه دستمال نمدار می کشم
نوک قاشق، آسمونو می چشم
می پاشم ستاره ها رو سر رات
که بیای قدم بذاری رو چشم
شبا رو جمع می کنم تا می زنم
رنگ روغنی به فردا می زنم
همه تلخیارو دور می ریزم
طعم شیرینی به دریا می زنم
واسه اومدنت برنامه هاست
همه جاده ها آب پاشی میشه
نوک هر پرنده ای شاخه گلی
کف رودخانه هامون کاشی میشه
یه حساب تازه ای باز می کنم
شکل ماهتو پس انداز می کنم

***
 
آقا خوبه ، آقا جونه ، آقای گل ، آقا جون
این کمینه رو همیشه زیردست خود بدون
آقای خوب و عزیزم عمر و عزتت زیاد
الهی بدی و ذلت سر دشمنت بیاد
من یه عمر آزگاره زیر سایه تون نشستم
من کنیز زنگی ام که دستامو به سینه بستم
آقا تو حضرت عشقی ، از ملائک بهشتی
تو با دستای مبارک سرنوشتمو نوشتی
آقای خوب و عزیزم عمر و عزتت زیاد
الهی بدی و ذلت سر دشمنت بیاد
من پیش رو آینه از بی کسی شکستم
دست شکستگان گیر، مهر تو بسته دستم
من پیش روی آینه از بی کسی شکستم
دست شکستگان گیر، مهر تو بسته دستم
من ذره ذره گشتم تا تو مرا نبینی
آقا شما بزرگی ، با من چرا نشینی
من ذره ذره گشتم تا تو مرا نبینی
آقا شما بزرگی ، با من چرا نشینی
من یه عمر آزگاره زیر سایه تون نشستم
واسه عرض بندگی ها دستامو به سینه بستم
تو ولی نعمت عشقی ، از ملائک بهشتی
تو با دستای مبارک سرنوشتمو نوشتی
آقای خوب و عزیزم عمر و عزتت زیاد
الهی بدی و ذلت سر دشمنت بیاد
آقای خوب و عزیزم عمر و عزتت زیاد
الهی بدی و ذلت سر دشمنت بیاد ...

***

اون روزها
اون روزا که دِله بود                 
دِله پر حوصله بود
انتظار دیدنت      
پشت هر پنجره بود
اون روزا که دله بود
دله پر حوصله بود
نامه های خط خطیم
همه از رو گله بود
اون روزا که دله بود
دله پر حوصله بود
دستمالای گره بسته
پرِ نعنا ؛ دسته دسته
توی خاکِ باغچه هامون
بوی ریحون ریشه بسته
گرامافونای بوقی
شعر عشقی و فروغی
گوله گوله اشک می ریختیم
پشت خنده دروغی
یادته؟
یادته گفتی صدام کن
توی خلوت تو شلوغی
اون روزا که دله بود
دله پر حوصله بود
نامه های خط خطیم
همه از رو گله بود

***
پنجره
پنجره باز و بسته کن
یاد هوای ابری و
ابرهای دل شکسته کن
پنجره باز و بسته کن
یاد پرنده آسمان
نسیم ریشه بسته کن
در پی پاره تنم
زخمی و دربه در منم
لالم و در سکوت خود
بر سر و سینه می زنم
روزی نمی رسد که من
به دوری تو خو کنم
خواب تو را عزیز من
چگونه آرزو کنم

***
شازده خانوم
دو تا دستام مرکبی
تموم شعرام خط خطی
پیش شما شازده خانوم
منم فقیر پا پتی
غرور رو بردار و ببر
دلم میگه دلم میگه
غلامی رو به جون بخر
دلم میگه دلم میگه
شازده خانوم قابل باشم
باید بگم به شعر من
خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی
شازده خانوم چه خاکی و چه بی ریا
به منزل خود آمدی خود آمدی خود آمدی
عجب عجب چه رند و چه بلا شده دل پدر سوخته ام
باور کن زشوقتون اشکی شده چشم به در دوخته ام
فرصت بدین عاشقیمو خدمتتون عرض می کنم
واسه فرار از خودم
دو پا دارم
دوپا دیگه قرض می کنم
شازده خانوم قابل باشم
باید بگم به شعر من
خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی
شازده خانوم چه خاکی و چه بی ریا
به منزل خود آمدی خود آمدی خود آمدی


سکوت کیست؟: داستان های خیال انگیز برای کودکان و نوجوانان

 

         

سلام های چکمه ی کهنه به درد کسی نمی خورد، چون هیچ کس توجهی به آن یک جفت چکمه ی کهنه نداشت. اما معلوم نبود چرا چکمه ی کهنه این قدر اصرار داشت به پله ی چهارم ورودی نانوایی سلام برساند. آقای چتر سیه که روزهای بارانی خودش را شیک می کرد و از خانه بیرون می رفت و برس کفش خانم زبر و سیخ سیخی و کیف پارچه ای گلدار پرفیس و افاده به او می گفتند که کسی به سلام های او احتیاج ندارد و بهتر است چیزهای دیگری برای پله ی چهارم بفرستد. بالاخره روزی چتر سیاه از پله ی چهارم پرسید، اگر کسی بخواهد برای شما هدیه ای تهیه کند چه چیزی را دوست دارید؟ پله ی چهارم گفت، سال ها پیش چکمه ی چرمی باابهتی از اینجا عبور می کرد و من سخت به او دل بسته بودم، حاضرم همه چیزم را بدهم تا بشنوم که بهم سلام رسانده!

نوشته: یفگنی قلی اف ترجمه: شهلا طهماسبی ناشر: چشمه
عنوان اصلی: Who is Silence? Fairy Tales تعداد صفحات: 96
چاپ دوم: 1379شابک: 964-6194-11-7شمارگان چاپ: 2000قطع رقعی 

 فهرست مطالب:
در خیلی پر سر و صدا
ساعت آهنگین
خواب ترسناک
داستان های خیال انگیز مداد معمولی
قانون طبیعت
برف دانه ی سبک مغز
قصه ای درباره ی به کشل چیزها درآمدن
قدم رو!
پر سفید
ستاره ای که از همه ی ستاره ها کوچک تر بود
توپ ترکید
یاد دادن رفتار درست به جارو
قوری کوچک
دستمال سفره ی توری ظریف
جعبه ی آبرنگ
یک تفنگ و یک قلب
سکوت کیست؟
چکمه ی کهنه سلام می رساند
سنجاقک سبز
عطر و بوی خوش
بادکنک زرد
از قصه های کوتاه درباره ی یک دختر کوچک


خدا

خدا
کشاورز گفت: من این زمین را گندم کاشته‌ام، می‌دانم کِی به آن آب بدهم و کِی آن را درو کنم، و می‌دانم کدام گندم بهتر است و کدام بدتر.
بنا گفت: من این ساختمان را ساخته‌ام می‌توانم بگویم کجای ساختمان محکم است و کجای ساختمان محکم نیست.
زن فرش‌باف گفت: این 2 فرش را من بافته‌ام و می‌دانم کدام خوب بافته شده است و کدام بد.
بقال گفت: من می‌دانم کدام جنس خوب است کدام جنس خوب نیست!
مکانیک ماشین گفت من ماشین‌ساز هستم و می‌دانم کدام ماشین خوب کار می‌کند، و کدام ماشین خوب کار نمی‌کند.
مهدی گفت: هر وقت دوچرخه‌ام خراب می‌شود پیش دوچرخه‌ساز می‌برم چون دوچرخه‌ساز دوچرخه را از همه بهتر تعمیر می‌کند.
رادیوساز گفت: هر وقت رادیوی کسی خراب می‌شود پیش من می‌آورد چون آگاهند که من می‌دانم رادیو چطور کار می‌کند.
گل‌فروش گفت: این گلها را من پرورش داده‌ام و خوب می‌دانم گلهای قشنگ را چگونه باید نگهداری کرد و چگونه از آفت دور نگداشت اگر کسی به دستورات من عمل کند می‌تواند گلهای خوبی پرورش دهد.
عطار گفت: این عطرهای خوشبو را من تهیه کرده‌ام و خوب می‌دانم عطر خوب کدامست و عطر بد کدام است.
دکتر گفت: این دوا را من ساخته‌ام و می‌دانم برای چه بیماری خوب است و برای چه بیماری بد. و اگر کسی به دستورات من عمل کند خدای مهربان او را شفا خواهد داد.
بنا و مکانیک و کشاورز و زن فرش‌باف و بقال و رادیوساز و ساعت‌ساز و عطار و مهدی و دوچرخه‌ساز را خدا آفریده است و اوست که می‌داند چه چیز برای آنها بهتر است و چه چیز بدتر. و اگر کسی خوب به دستورات او عمل کند می‌تواند آدم درستکاری شود.
نوشته ونقاشی مهدی امین انتشارات پیام آزادی


پسری که دیوراگول زد

 

      

کتاب پسری که دیوراگول زد نوشته تاماراکیت  ترجمه محمدتقوایی  نشرزلال

یکی بود یکی نبود، در روزگاران گذشته پسری بود به اسم بیلی. بیلی 9 سال داشت اما قد او کوتاه بود و کمتر از 9 ساله به نظر می‌رسید. او خیلی کوچک بود. همه او را بیلی کوچک صدا می‌کردند.

پدر و مادر یبلی هم عقیده داشتند که او خیلی کوچک است. به همین دلیل به او اجازه نمی‌دادند که هر کاری را انجام دهد.

 


نمونه‌های ادبیات فانتزی مدرن

نمونه‌های ادبیات فانتزی مدرن که همگی از انگلیس می‌آیند
فانتزی از آن نوع‌های ادبی است که ما هم تویش حرف‌هایی برای گفتن داریم. قصه‌های جن و پری زیادی را از بچگی تا به حال شنیده‌ایم. قصه‌هایی که گاهی ته‌مایه‌های مذهبی هم دارند و رد پای فرشته‌ها و شیطان را می‌شود تویشان دید.
با این حال باید اعتراف کرد که یک جریان قصه‌گویی انگلیسی که ریشه‌هایش توی دانشگاه آکسفورد است توانسته در این چهل پنجاه سال اخیر فاتح بی‌رقیبی در ادبیات فانتزی باشد. جریانی که با سه‌گانه ارباب حلقه‌ها شروع شد و در این سال‌ها هم ادامه پیدا کرده و اتفاقا حسابی غنی و پر و پیمان شده.
این‌هایی که می‌بینید تنها چند تا از نویسندگان داستان‌های فانتزی هستند که آثار مهمشان به فارسی هم ترجمه شده‌اند و می‌شود در بازار پیدایشان کرد:

جی‌آر‌آر تالکین: بعد از آن فیلم‌های حیرت‌انگیز و استادانه‌ای که پیتر جکسون از روی سه‌گانة ارباب حلقه‌ها ساخت، این مجموعه دوباره مطرح شد.
داستان این سه کتاب دربارة هابیت کوچکی به نام فرودو است که مأموریت پیدا می‌کند حلقه‌ای را که قدرت شر در آن نهفته شده، به‌جای مشخصی ببرد و نابود کند.
تنها در این صورت است که سرزمین میانه از خطر نابودی نجات پیدا می‌کند. انسان‌ها، دورف‌ها (کوتوله‌ها)، اِلف‌ها (پری‌ها) و کلی موجودات خیر و شر دیگر هم سر راه این هابیت قرار می‌گیرند و  داستان را پیش می‌برند.

سی‌اس‌لوئیس: می‌گویند او بزرگ‌ترین مشوق تالکین برای خلق ارباب حلقه‌ها بوده. لوئیس هم البته دنیای خودش را خلق کرد و اسمش را نارنیا گذاشت.
سرزمین زیبا و سرسبزی که پر است از حیوانات سخنگو و دورف‌ها و سانتورها (موجوداتی که نصفشان انسان است و نصفشان اسب) و البته انسان‌ها.
مجموعه ماجراهای نارنیا هفت جلد است و در هر داستان چند نوجوان از دنیای امروزی به نارنیا می‌روند و آن سرزمین را از خطری که تهدیدش می‌کند نجات می‌دهند.
شخصیت ثابت و باهیبت تمام داستان‌ها هم یک شیر است به نام اصلان.

جان کریستوفر: سه‌گانة کریستوفر جزو قدیمی‌ترین و نوستالژیک‌ترین فانتزی‌های قرن بیستمی‌ هستند.
«کوه‌های سفید»، «برکه آتش» و« شهر طلا و سرب» داستان یک نوجوان روستایی است به نام ویل که تصمیم می‌گیرد تسلیم سه‌پایه‌ها نشود و کلاهک سرش نگذارد.
او می‌خواهد آزاد باشد و برای همین هم راه سختی را برای زندگی انتخاب می‌کند: مبارزه با سه‌پایه‌ها.

رولد دال: اگر فیلم چارلی و کارخانه شکلات‌سازی را دیده باشید (که تویش جانی دپ بازی می‌کند) حتما با فضای داستان‌های دال آشنا شده‌اید.
 البته این کتاب (که فیلم از رویش ساخته شده) فقط یکی از مجموعه داستان‌هایی است که دال با شخصیت چارلی برای بچه‌ها نوشته.
کتاب‌هایی مثل «جادوگرها» و «هلوی غول‌آسا» یا « داستان‌های باورنکردنی» هم چند تا از آثار این نویسندة پرکار انگلیسی هستند.

جی‌کی‌رولینگ: کی ممکن است اسم هری پاتر را نشنیده باشد؟ این نوجوان لندنی با آن عینک گرد و زخم روی پیشانی‌اش مشهورترین بچه دبیرستانی دنیاست.
هری پاتر هم مثل شخصیت‌های دیگر داستان‌های فانتزی قرار است دنیا را نجات دهد. این بار و در این داستان، دنیا از سوی یک جادوگر سیاه به نام لرد ولدمورت تهدید می‌شود.
فرق بزرگ هری پاتر با بقیة داستان‌های دیگر این است که پایانش را کسی نمی‌داند، چون جلد آخر کتاب هنوز چاپ نشده.
هری و دوستانش، رون و هرمیون جزو محبوب‌ترین شخصیت‌های فانتزی در تاریخ ادبیات به حساب می‌آیند.

فیلیپ پولمن: با سه‌گانة نیروی اهریمنی‌اش  تم آشنای مبارزة خیر و شر را دارد و مثل تمام فانتزی‌های اصیل، از آن‌جا شروع می‌شود که قهرمان داستان، دختر بچه‌ای به اسم لایرا، در دنیای کوچک و محدود خودش بازی‌گوشی می‌کند.
به‌تدریج که داستان پیش می‌رود، همه چیز پیچیده‌تر و عمیق‌تر می‌شود تا صحنة نهایی رویارویی خیر و شر برسد.
ضمنا یادتان باشد که با ظهور این نویسنده، سه‌گانة کرسی استادی آکسفورد هم کامل می‌شود: تالکین، لوئیس و پولمن.

    


مجموعه «قصه امشب» برای کودکان به روایت اسدالله شعبانی

 

 

«یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود.» این عبارت آشنا، آغازگر تمام افسانه‌هایی است که از کودکی شنیده‌ایم و برای کودکانمان روایت کرده‌ایم. مجموعه «قصه امشب» بسیاری از آن افسانه‌ها را با روایتی نو از اسدالله شعبانی در خود جای داده است.
مجموعه‌ای که بنا بر مقدمه ناشران در ابتدا قرار بوده است تنها ترجمه‌ای از افسانه‌ها و قصه‌های کهن جهان باشد اما به دلیل ضعف‌های ترجمه و تفاوت‌های فرهنگی، پس از چند بازنویسی به اسدالله شعبانی سپرده شده است تا با روایت او درآمیزد و صورتی نو به خود بگیرد.
مجموعه «قصه امشب» در 12 جلد و 377 داستان، برای شب‌های 12 ماه سال توسط نشر ویدا و نشر هگمتان به چاپ رسیده که هر جلد آن حاوی افسانه‌ها و قصه‌هایی برای خردسالان است. این مجموعه علاوه بر روایتی نو از افسانه‌های کهن جهان، اتفاقی تازه در حوزه تصویرگری هم هست و روایت‌های کوتاه آن توسط بیشتر تصویرگران برجسته کشور تصویرسازی شده است.


معرفی کتاب:ماجراهای نارنیا

 

       

 .نویسنده :کلایواستیپلزلوئیس  در سال 1898میلادی در بلفاست مرکز ایرلند شمالی به دنیا امد

اولین اثرش به نام دیمر در سال 1926منتشر شد که داستا نی منظوم ارمانگرا و سرشار از طنز.

این نویسنده منتقد پژوهشگر ادبی و استاد کرسی انگلیستان قرون وسطی و رنسانس در دانشگاه کمبریج در طول عمر پربارش در زمینه های گوناگون ادبیات اثار بسیاری پدید اورد

ماجراهای نارنیا که شامل هفت مستقل است .شیر کمد جادوگر(1950)شاهزاده کاسپین(1951)کشتی سپید پیما(1952)._صندلی نقرهای(1953)اسب وادمش(1954)خواهر زاده جادوگر(1955).اخرین نبرد(1956).

مترجم این داستان:امیر اقتداری /منوچهر کریم زاده  .کتابهای کیمیا.که وابسته به انتشارات هرمس

 


زندگی نامه سی.اس.لوئیس نویسنده نارنیا

 

   

 جک لوئیس دو سال مانده به آغاز قرن بیستم، در بلفاست به دنیا آمد. در کشوری که آن زمان، ایرلند خوانده می شد و حالا در تقسیم بندی های سیاسی، ایرلند شمالی نامیده می شود. فرزند دوم خانواده ای ثروتمند بود و پدرش را در مقام یک وکیل، خیلی ها می شناختند. آن ها خانه ای بزرگ داشتند با باغی که کودکانه های جک و وارنی (برادر بزرگ ترش) در آن شکل می گرفت و البته کتابخانه ای بزرگ که همه چیز در آن پیدا می شد. اما، کتاب محبوب کودکی های جک، یک چیز بود: جزیرة گنج، نوشتة رابرت لوئی استیونسن.

نخستین کابوس زندگی اش، مرگ مادر بر اثر بیماری سرطان بود. کابوسی که تا پایان عمر هم لوئیس را رها نکرد و دومین محبوب زندگی اش یعنی جوی را هم در سال های واپسین عمر، از او گرفت. در 1908 به مدرسه ای در انگلستان رفت تا برای اولین بار، از ایرلند دور شود. ولی آن قدر با فضای خشک مدرسه بیگانه بود که دو سالی بیشتر، دوام نیاورد و به ایرلند بازگشت. این رفت و برگشت، ادامه پیدا کرد. اما در طول سال های نوجوانی، در کنار تحصیل (که به اجبار پدر بود) او شعر می نوشت و به آموختن زبان های مختلف علاقه نشان می داد. تسلط بر سه زبان فرانسه، آلمانی و ایتالیایی که بعدها در نوشتن فانتزی ها و ساختن دنیاها و زبان های تازه بسیار به کارش آمد، حاصل علاقة همین دوران است.

آقای نابغه

در این که سی. اس. لوئیس نابغه بوده، نمی توان شک کرد. وقتی وارد دانشگاه آکسفورد می شود، همة مقاومت اش در برابر فضای منظم یک آموزشگاه، از بین می رود و در 29 سالگی، با چنین مدارکی از سوی خود آکسفورد، به عنوان استاد فراخوانده می شود: فارغ التحصیل در رشته های زبان و ادبیات لاتین، فلسفه و تاریخ باستان و البته ادبیات انگلیسی. او جوان ترین استاد آکسفورد در آن مقطع است، هر چند آغاز جنگ جهانی اول موجب می شود که به یکباره پا به دنیایی ناشناخته بگذارد. در بازگشت از فضای پر از مرگ، همزمان با درس دادن در دانشگاه، چند کتاب می نویسد که یکی از چهره های لوئیس را در دنیای نوشتن شکل می دهد. انتشار اولین کتابش بازگشت زائر که دربارة مسیحیت و سفری معنوی است، سر و صدای زیادی می کند. برخی او را به خاطر به چالش کشیدن باورهای مذهبی مسیحیت، زیر سؤال می برند. در 1936 عاشقانة روایت عشق را می نویسد که موفقیت چشمگیری در بازار کتاب دارد بعد هم مهم ترین اتفاق زندگی ادبی اش می افتد. او صمیمی ترین دوست همة سال های بعدش یعنی جی. آر. آر. تالکین را ملاقات می کند که سرگرم نوشتن کتابی به نام هابیت است. لوئیس هم که از خلق دنیایی تازه خوشش آمده، سعی می کند در فانتزی نویسی، طبع آزمایی کند. بیرون سیارة خاموش که در 1938 منتشر می شود، آغاز راهی است که عمدة شهرت سی. اس. لوئیس، مدیون آن است.

 


مانولیتو نام کتابی است برای کودکان ونوجوانان

 

   

اسم من مانولیتوست، معروف به عینکى. یک عیب دارم اونم اینه که یک بند حرف مى زنم، به نظرم این مسأله کاملاً طبیعیه، فقط مادرم بخاطرش رنج مى بره، دلم مى خواد پادشاه بشم و مجسمه ام رو بسازند. دو تا دوست صمیمى هم دارم: ییهاد که خیلى قلدر و بزن بهادره، گوش گنده که یک خائن پست و کثیفه و سه تایى با هم گروه پاکثیف هارو تشکیل دادیم. کساى دیگه هم دور و برم هستند: سوزانا که آتیش پاره است و کلى تخیلش کار مى کنه، خانم آسانسیون که معلم ماست و عقیده داره ماها یا بزهکار و بزرگترین خلافکارهاى تاریخ مى شیم و یا برنده جایزه نوبل و هیچ حد وسطى رو قبول نداره، جونور برادر نوزادم که این اسم رو روش گذاشتم،