سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ویلیام سامرست موام

 

           William Somerset Maugham


ویلیام سامرست موام ??? سال پیش (سال ????) در سفارت بریتانیا (واقع در پاریس) به دنیا آمد؛  و اینگونه بریتانیایی بودنش تضمین و زبان اصلیش فرانسه شد، با معلم سرخانه زبان انگلیسی را فرا گرفت. ویلیام پدرش را - که مشاور حقوقی ارزنده ای در سفارت بریتانیا در پاریس بود - بسیار کم می دید. و تا سن هشت سالگی با مادرش زندگی می کرد، تا اینکه در آن سال (????) مادرش در ششمین زایمان، زندگی را بدرود گفت... ویلیام این حادثه را تا زمان مرگ فراموش نکرد و کنار تختخوابش روی میز کوچکی همواره عکسی از وی می گذاشت.
دوران کودکی و نوجوانی
دو سال بعد از مرگ مادر؛ پدرش نیز درگذشت (????)...  چون نگهداری خانه مجللشان بخش عمده ای از درآمد پدر ر صرف کرده بود از او ثروت اندکی باقی ماند که به هر فرزند سالی ??? پوند می رسید. ویلیام پس از مرگ پدر (در ?? سالگی) نزد عمویش کشیش هنری موام  اسقف انگلیکن * در وایت استیبل ** در نزدیکی کنتر بری رفت؛ وی مردی سختگیر، پرهیزگار و غرق در اندیشه های خود بود.  "پیرامون اسارت" داستان این دوران از زندگی وی بود... در این کتاب خود را "فیلیپ کری" عمویش را "ویلیام کری" نامید و واژه وایت استیبل (به معنی اصطبل سفید) را به بلک استیبل (اصطبل سیاه) تغییر داد... ویلیام در روابط اجتماعی اش تا آخر عمر به علت لکنت زبان عذاب می کشید. در این کتاب پای کج و کوله فیلیپ، ناتوانی گفتاری خود او را نشان می دهد. ویلیام درباره دوران کودکی خود چنین نوشته : «کوچک اندام، نحیف، نزار و خجالتی بودم؛ نیروی جسمانیم کمی و لکنت زبان داشتم اما در مقابل قدرت تحمل زیادی داشتم. تک تک آدم ها را دوست می داشتم، اما هیچ گاه به حضور در جمع آنان اشتیاق چندانی نداشتم... هیچ گاه در نظر اول از کسی خوشم نیامده است؛ گمان نمی کنم هرگز در کوپه قطار با کسی که نمی شناختم حرف زده باشم یا با همسفری در کشتی سخن گفته باشم، مگر آنکه او سر حرف را باز کرده باشد... گمان نمی کنم پسری دوست داشتنی بوده باشم.» *** موعظه ها و سختگیری و خشونت پدر روحانی را سه سال تحمل کرد و پس از این سه سال به مدرسه کینگ درکنتر بری فرستاده شد، به دلیل آزار و اذیت های بچه های دیگر نتوانست در آنجا تحصیل کند و با اجازه عمویش یک سال در هایدلبرگ درس خواند.....
 شروع آشنایی با فلسفه
گرایش ویلیام به فلسفه در سن ?? سالگی آغاز شد. در کلاس درس فلسفه کونوفیشی (که استاد مشهوری بود) شرکت می کرد و در وجود شوپنهاور جانی همانند خویش یافت و تمام عمر شیفته اسپینوزا باقی ماند.
رمان "لیزای لمبتی " و تولد نویسنده
وقتی که به لندن بازگشت، مجبور بود شغلی برگزیند. ولی به دلیل داشتن لکنت زبان، نمی توانست مانند دیگر خویشاوندانش یا به رشته حقوق و یا به کلیسا روی آورد. پنج سال در دانشکده پزشکیی واقع در جنوب لندن وابسته به بیمارستان سنت توماس در لمبت، پزشکی خواند. کتابهای بسیاری خواند و ماتریالیسم****  و دترمینیسم ***** را پذیرفت. نسبت به فقر در پایتخت بریتانیای ثروتمند، دید تلخی پیدا کرد. ویلیام چون دانشجوی پزشکی بود برای دریافت گواهی می بایست تعداد معینی زایمان انجام بدهد اینگونه با محله های کثیف و فقیر نشین لمبت، که پلیس هم غالبا جرات وارد به آنجا را نداشت، آشنا شد. در این محله ها وی ضایعات اجتماعی و جنگ زندگی علیه گرسنگی، محرومیت و مرگ را به چشم دید. موام در سال ???? گواهینامه پزشکی خود را دریافت کرد و رمانی به نام "لیزای لمبتی " ****** منتشر کرد. که زاغه ها و تراژدیهای بیمارستان و دانشکده را توصیف می کرد؛ کتاب چنان تصاویر راستینی از بینوایی به دست می داد که خوانندگان بی اختیار مجذوب آن شدند. خویشاوندان بورژوای موام یکه خوردند و به وحشت افتادند که؛ آیا این جوان بیست و سه ساله نمی داند که این زاغه ها نتیجه طبیعی ناتوانی و بی کفایتی ساکنان آن است و هیچ آدم تحصیل کرده ای موضوعاتی از این قبیل احمقانه و توخالی را در کتاب یا خانواده ای اصیل مطرح نمی کند ؟! کتاب فروش خوبی داشت و سامرست موام تصمیم گرفت به جای دنبال کردن پزشکی، نویسنده شود.
موفقیت نمایشنامه "خانم فردریک"
ویلیام برای نویسنده شدن به آموزش دقیق خویش پرداخت. برای اینکه جهان و انسان را بیشتر بشناسد به مطالعه علوم و تاریخ روی آورد، آثار بیشتر رمان نویسان بزرگ را خواند، و به تحلیل طرح داستان، شخصیت پردازی و سبک آنان پرداخت. ولی طی سالیان دراز نتوانست موفقیتی همسان با موفقیت اولین کتابش به دست آورد. تا سال ???? ده رمان که هیچ یک آنقدر فروش نرفت تا دستمزد نویسنده و هزینه چاپ را برگرداند؛ نتیجه ?? سال نوشتن بود. نمایشنامه های وی وضع بهتری داشتند؛ ظرافت و دقتی که در طرح این نمایشنامه ها به کار می گرفت، وهمچنین قدرت نگارش گفتگوی شخصیت های نمایشنامه هایش، مردم را جلب می کرد... تا پس از شکست شش نمایشنامه اش، در سال ???? نمایشنامه خانم فردریک موفقیت عظیمی یافت؛ و اینگونه بود که موام در دنیای تئاتر مطرح شد و بعد از خانم فردریک به طور همزمان چهار نمایشنامه کمدی او در تئاتر های لندن به نمایش گذاشته شد. بطوری که مجله پانچ کاریکاتوری چاپ کرده بود که در آن، شکسپیر در مقابل پستر تبلیغاتی این چهار نمایشنامه با حسرت و انگشت به دهان ایستاده بود. البته این نمایشنامه ها نقد نشد و در تاریخ ادبیات جایی پیدا نکرد...
تجربه ویلیام از جنگ جهانی
وی همچون همینگوی با شغل راننده آمبولانس راهی جنگ جهانی اول شد، و سپس مامور مخفی ضد اطلاعات شد. سل ارمغان زمستان سوییس بود و ویلیام به امید بازیافتن سلامتی به آمریکا سفر کرد. در آنجا با گروهی - که دو تا از نمایشنامه هایش را در آمریکا اجرا می کرد - به همکاری پرداخت... در سال ???? با کشتی از سانفرانسیسکو به تاهیتی رفت. و برای تسکین خاطراتی که در ذهنش مانده بود کتاب "پیرامون اسارت انسان" را شروع کرد تا بتواند خاطره ها را به دوران سپری شده و آدمهای دیگر نسبت دهد. نام کتاب را از عنوان جلد چهارم اخلاقیات اسپینوزا گرفت؛ این کتاب (پیرامون اسارت) که از نظر ادبی اثر برجسته ای نیست و از زیبایی سبک و احساسی جدید و عمق اندیشه برخوردار نبود، ولی صادقانه و بی تکلف مراحل رشد یک انسان را نشان می دهد که در حقیقت این کتاب زندگی نامه خود موام بود.
تجربه ازدواج ویلیام
پس از حدودا هشت سال که با زن جوانی (که در کتاب "کیک و آبجو" نام وی را رزی گذاشت) رابطه داشت، از وی تقاضای ازدواج کرد اما دخترک نپذیرفت. در سال ???? با سیری بارنادو ولکام ******* که بیوه ای شاداب و سر زنده بود رابطه بر قرار کرد و در حدود دو سال بعد وی کودکی به دنیا آورد سال بعد ویلیام و سیری با هم ازدواج کردند (به سال ????) ویلیام آن کودک را به فرزندی قبول کرد و از آن وقت تا یازده سال بعد موام نیمی از سال را با وی در لندن بود و نیم دیکر را در مسافرت و کارهای دیپلماتیک که معلوم نیست باعث ناراحتی یا خوشحالی سیری می شده، سپری می کرد.
تجربه شکستی دیگر برای ویلیام
در سال ???? دولت بریتانیا موام را در ماموریتی مخفی با بودجه ای نا محدود به سن پترزبورگ فرستاد،دستور این بود روسیه را در حالت جنگ نگهدارد و با کمک نیروهای دولتی، بلشویکها را از رسیدن به قدرت باز دارد و در نهایت باز متاسفانه شکست خورد و بلشویکها پیروز شدند. باز هم مبتلا به بیماری سل شد و تا سال بعد در آسایشگاهی در اسکاتلند بود.
 * Anglican
** Whitstable
*** در کتاب "حاصل عمر"
**** Materialism
***** Determinism
****** Liza of Lambeth
******* Syrie Barnardo Welcome

لکنت زبان
http://loknatzaban.blogfa.com/


مرشد و مارگریتا سه‌گانه عشق، فلسفه و سیاست

         


بولگاکف، میخائیل، مرشد و مارگاریتا، ترجمه: میلانی، عباس، تهران، نشر نو، 1362، 451 ص 
این اثر در دوران خفقان استالینی نوشته شده است، بولگاکف قبل از چاپ این کتاب در سال 1940 درگذشت. سرانجام در سال 1965 این رمان با حذف 25 صفحه در تیراژ محدودی به چاپ رسید ولی خیلی زود به محبوبیتی کم نظیر دست یافت و متن کامل آن به بسیاری از زبانهای زنده دنیا ترجمه شد.رمان مرشد و مارگریتا را می‌توان از آثار شگفت‌انگیز ادبیات جهان خواند.
کتاب با دو خط زمانی متفاوت، دو زبان متفاوت و سه داستان به ظاهر متفاوت طوری شکل گرفته که انسان به راحتی می‌تواند کفش‌های کتانی‌اش را بپوشد و کوله‌پشتی‌اش را روی دوش بیندازد و بدون راهنما از دوره حکومت استالین به زمان عیسی مسیح (ع)، از مسکو به اورشلیم، از بیداری به رویا، از رئال به سوررئال و حتی رئالیسم جادویی سفر کند.
مرشد و مارگاریتا اثر جاودانه میخائیل بولگاکف را عباس میلانی به فارسی برگردانده است. این کتاب شامل سه داستان به ظاهر جدا از هم است که در پایان هر سه به زیبایی هرچه تمام تر به یکدیگر گره می خورند:
1-داستان حضور شیطان در مسکو: شیطان در قالب شعبده باز به نام "ولند" همراه سه دستیارش به مسکو می آیند و مردم را وسوسه می کند و در همان حال آنها را به خاطر گناهانشان مجازات میکند. شیطان در داستان بولگاکف موجود شریری نیست بلکه در نقش ممتحنی است که از مردم امتحان می گیرد و در ضمن سریعا هم پاداش و جزای آنها را می پردازد! و در پایان تنها مارگاریتا است که روح خود را کاملا در اختیار شیطان می گذارد و در امتحانات او قبول می شود و به این ترتیب رستگار شده و به آرامش ابدی میرسد.
2-داستان مرشد و مارگاریتا: نویسنده ای که مرشد نامیده می شود داستانی درباره روز اعدام مسیح می نویسد. داستان با عکس العمل شدید مجامع ادبی مسکو روبرو می شود بطوریکه تمام نویسندگان بزرگ مسکو آن را یک افتضاح بزرگ می دانند. در تمام این مراحل زنی شوهردار به نام مارگاریتا با او رابطه دارد و پشتیبان و همراه اوست. در آخر خسته از شرایط موجود، رمان خود را به آتش می اندازد و خود را به تیمارستان تحویل می دهد.
 این داستان خود به نوعی داستان زندگی بولگاکف است: او دوازده سال آخر عمرش را صرف نوشتن این داستان کرد در این مدت 8 بار این داستان را بازنویسی کرد، مارگاریتا در نسخه های اولیه داستان در قصه وجود نداشت و بعد از ازدواج بولگاکف با معشوقه اش "النا" به داستان اضافه شد. بعد از اتمام داستان بولگاکف که از انتشار کتاب در شوروی آن زمان( زمان حکومت استالین) ناامید شده بود کل کتاب را به درون آتش انداخت و تنها بعد از مرگ بولگاکف بود که النا نسخه ای را که پیش خود داشت برای چاپ آماده کرد و کتاب با حدود 30 صفحه سانسور اجازه انتشار یافت.
3- داستان به صلیب کشیدن مسیح: این داستان که در زمان گذشته و در اورشلیم می گذرد در حقیقت همان داستانی است که مرشد در حال نگارش آن است و آخر هم به پاداش نوشتن این داستان سزاوار آرامش ابدی می شود. این داستان در حقیقت حدیث نفس پونتیوس پیلاطس حاکم آن زمان اورشلیم است که علیرغم علاقه ای که به مسیح داشت از ترس کاهنان و بخاطر حفظ مقام خود مسیح را به مسلخ فرستاد. بولگاکف سعی کرده با مطرح کردن داستان اورشلیم در کنار مسکو به قیاسی بین دو حکومت مستبد دست بزند.

 


سلام برغم

 

 

سلام بر غم، اولین رمان فرانسواز ساگان است. ولى قبل از هر چیز یکى از معجزات نادر قرن گذشته است. در سال ???? در کارژاک در دپارتمان لوت، دختر هجده ساله نازپرورده اى قلم به دست مى گیرد و در دفترچه اى مى نویسد: «تردید دارم، نام زیبا و جدى این احساس غریب را که درد لطیفش مرا آزار مى دهد، به آن بدهم: غم. چنان احساس منحصر به فرد و خودخواهانه اى است که تقریباً از آن خجالت مى کشم. غم، همواره در نظر من، احساسى قابل احترام بود. آن را نمى شناختم؛ اندوه، تاسف و گاهى ندامت را حس مى کردم. حالا چیزى مانند ابریشم مرا در برمى گیرد که نرم و خسته کننده است و مرا از دیگران جدا مى کند.» اولین بخش اولین کتاب ساگان، تمام موسیقى، افسون و غم او را در بر دارد. بعد دیگر در تمام زندگى خود، شیرینى غم، خودخواهى کسالت و وحشت از تنهایى را صرف مى کند. او در اصل فرانسیس کوارز نام دارد، ولى به عنوان اسم مستعار، شخصیتى از فرارى پروست را برگزیده است. چرا که او در سن هجده سالگى وحشتى بى اندازه از زمان از دست رفته دارد. آیا به همین دلیل این قدر عجله داشت؟ اتفاقى هم نیست که عنوان کتاب خود را از شعرى منصوب به الوآر استیبیتس گرفته است.
او چه مى گوید؟ داستان سسیل را تعریف مى  کند. کودک بدبختى از یک خانواده ثروتمند که مشغول سپرى کردن تعطیلات خود با پدر دیوانه و معشوقه او است. همه چیز به خوبى در یک فضاى زنده و آرام مى گذرد. تا روزى که پدر تصمیم مى گیرد، با معشوقه خود آنا که نسبتاً جدى و متعادل است و امکان دارد این زندگى بى دغدغه را از بین ببرد ازدواج کند. سسیل تصمیم مى گیرد، این نقشه را بر هم بریزد. او موفق مى شود و این شوخى به یک ماجراى غم انگیز ختم مى شود. دیگر جشن، یاس را پنهان نمى کند و شادى موجب نمى شود که فراموش کنیم، عشق چقدر محال، لذت چقدر سطحى و حماقت چقدر جدى است...
«[پدرم] احمق، بى نهایت احمق بود.» کوئیرز کوچک، دوران خود را در سى و سه روز خلاصه کرده است. به ندرت مى توان، در این قرن، شناختى به این صراحت از وضعیت ترحم مطلق داشت: «من چیز زیادى در مورد عشق، قرار ملاقات ها، بوسه ها و تنفر نمى دانستم.»گرچه ساگان چند رمان بعدى خود را سر هم بندى کرد، اما همواره به سسیل، راوى سلام بر غم وفادار ماند. او زنى دیوانه، سطحى و در عین حال عمیق بود. نوعى سلدا فیتزجرالد فرانسوى که پول خانه اش را در نرماندى از کازینوى دوویل تامین کرد، نزدیک بود مانند نیمیه در تصادف کشته شود، کودک نازپرورده اى که ظرفیت زیادى براى نوشیدن داشت، زنى چنان دست و دلباز که آمادگى داشت، در اوج بیمارى و در حالى که اداره مالیات تمام دارایى اش را گرفته بود، در اوج اعتیاد به کوکائین، در تنهایى بمیرد...سلام بر غم اول یک جنجال و بعد یک پدیده اجتماعى بود، اما امروز که سر و صداها خاموش و فراموش شده، چه چیز از آن باقى مانده است؟ یک رمان کامل کوچک که سرشار از احساسات شکننده است. انسان در زندگى، به ندرت چنین کتابى مى خواند. شاهکار اسرارآمیزى که تحلیل آن غیرممکن و مطالعه آن موثر است. طورى که انسان همزمان احساس تنهایى نمى کند و مى کند. موریاک بحق ساگان را «هیولایى دلفریب» خوانده است. فرد باید یک هیولا باشد که با فروتنى شهرت «لذت جو» بودن را در تمام طول زندگى خود بپذیرد. در حالى که او فقط یک نابغه و باید بگویم، تنها زن در قید حیات لیست ما است
شرق


طریقه‌ی کتاب خواندن

 

      

آیا کتاب خواندن هم کاری است؟ «وانری لاربو» مطالعه را «گناهی بدون عقاب» می‌داند و بالعکس «دکارت» آن را «گفت‌وگو با شریف‌ترین مردان قرون گذشته می‌شمارد»، و هر دو در تشخیص خود ذیحق هستند.
مطالعه مذموم مخصوص کسانی است که مطالعه در آنها اثر مخدر دارد و بدین‌وسیله از عالم حقیقت خارج شده در محیطی تصوری پا می‌گذارند. این عده یک لحظه هم نمی‌توانند بدون خواندن بگذرانند و به مطالعه هرموضوعی راغبند، مثلاً دایرةالمعارف را باز می‌کنند و مقاله راجع به نقاشی با آب و رنگ یا اصول ساختمان ماشین را با میل مطالعه می‌کنند. در مواقع تنهایی به مجلات و روزنامه‌ها پناه می‌برند، به خواندن هرصفحه‌ای که به دستشان افتاد مشغول شده و حاضر نیستند یک لحظه هم عنان به دست فکر خویش بسپارند.
آنها در مطالعه دنبال عقاید و اعمال نرفته تنها کلمات را از نظر می‌گذرانند تا بدان وسیله دنیا و خویشتن را فراموش کنند وحقایق را از نظر دور کنند. بدیهی است با این ترتیب کمتر مطالب پرمغز فرا می‌گیرند و به ارزش علمی و ادبی کتاب نظری ندارند.
مطالعه تفریحی از آنچه در بالا گفتیم بهتر است. این عده که کتاب «رمان» دوست دارند و این قبیل کتب را برای تفریح می‌خوانند یا از تأثیر زیبایی لذت می‌برد و یا احساسات درونیشان در اثر این نوع مطالعات بیدار شده شعف و سروری بدانها دست می‌دهد و از خواندن کتابهای «رمان» به قضایایی که در زندگی خودشان اتفاق نیافتاده است پی می‌برند.
برخی نیز کتب اخلاقی و شعر را دوست دارند زیرا می‌بینند آنچه را که خود ملاحظه کرده یا احساس نموده‌اند نویسنده به بهترین وجه شرح داده و به زبان ساده‌تر ترجمان احساسات آنها گشته است.
اما آنان که کتب تاریخ را بدون آنکه به مطالعه دوره بخصوصی توجه داشته باشند می‌خوانند. بدین جهت از این کار کیف می‌کنند که متوجه می‌شوند بشر در طی قرون متمادی همواره زجر و آلام یکنواختی داشته است. این نوع مطالعه تفریحی ضرری ندارد.
بالأخره مطالعه جدی که یک کار واقعی و مخصوص کسانی است که دانشی می‌طلبند و اطلاعات معینی جستجو می‌کنند و به عبارت آخری برای استقرار بنایی که طرح آن را به طور مبهمی در مغز خود ریخته‌اند مصالح تهیه می‌کنند. در این نوع مطالعه در صورتی که خواننده کتاب حافظه خارق‌العاده‌ای نداشته باشد باید قبل از شروع مداد یا قلمی به دست گیرد و در غیر این صورت هربار دیگر که به مطالب خوانده شده محتاج شد مجبور است کتاب را از سر گیرد. من هرموقع کتاب تاریخ یا هرکتاب جدی دیگر را می‌خوانم در صفحه اول یا آخر کتاب موضوع اصلی را در چند کلمه یادداشت کرده و با این ترتیب می‌توانم هربار بدون آنکه کتاب را از نو بخوانم به مطلب مورد نظر مراجعه کنم.
کتاب خواندن نیز مانند هر «کار» دیگر «قواعدی» دارد که در اینجا بعضی از آن را ذکر می‌کنم:
1-عده‌ای از بیشتر نویسندگان اطلاعات سطحی دارند و این طریقه خوبی نیست. بلکه بهتر آن است که فقط چند نویسنده و چند موضوع انتخاب و مورد مطالعه قرار گیرد. زیرا زیبایی و تأثیر آثار هرنویسنده از اولین کتاب معلوم نمی‌شود. بایستی از جوانی همانطور که برای انتخاب دوستان در جامعه جستجو می‌کنیم در عالم کتاب قدم گذارده دوستان خویش را پیدا کنیم. اما وقتی آنان را برگزیدیم و پسندیدیم بایستی دست به دستشان داده از دنیای کتاب خارج شویم. اگر توانستید با «مونتنی» و «سن سیمون»، «رتز» و «بالزاک» یا «پروست» مأنوس شوید کافی است که زندگی شما از بابت کتاب نقصی نداشته باشد.
2-بایستی در انتخاب کتب جای زیادی به آثار نویسندگان بزرگ و مشاهیر داد. گرچه محققاً به حکم طبیعت انسان به نویسندگان هم‌عهد خویش علاقه‌مند است و باید هم اینطور باشد. زیرا دوستانی که درد و رنج و احتیاجاتی همانند ما دارند در آثار این نویسندگان بهتر یافت می‌شوند و از طرفی تعداد شاهکارهای نویسندگان دنیا به حدی زیاد است که کسی موفق نمی‌شود همه را بشناسد. بنابراین باید آن کتابی را انتخاب کرد که مردم یک قرن پسندیده‌اند زیرا یک فرد و حتی یک نسل ممکن است اشتباه کند ولی عالم بشریت خطا نمی‌کند.
شعرا و نویسندگانی چون «همر»، «تاسیت»، «شکسپیر»، «مولیر» محققاً لایق همه افتخارات و شهرتی که نصیبشان شده می‌باشند. از این جهت باید این عده را بر کسانی که نتوانسته‌اند در طی قرون چنین شهرتی کسب کنند ترجیح داد.
3-غذای روح را باید خوب انتخاب کرد. روح هرکسی غذایی مخصوص به خود دارد و باید کوشش کنیم نویسندگانی را که مطلوب ما هستند و بدون شک با نویسندگان محبوب دیگران تفاوت فاحش دارند بیابیم. در ادبیات نیز مانند عشق انسان از انتخاب دیگران دچار حیرت می‌شود. بنابراین به نویسنده‌ای که خود انتخاب کرده‌اید وفادار بوده اطمینان داشته باشید که در این مورد خودتان بهترین قاضی هستند.
4-هروقت می‌خواهید کتاب بخوانید محیطی پر از احترام و تجمع خاطر همانند آنکه در مجالس کنسرت و یا در مواقع تشریفات برقرار است ایجاد نمایید.
بعضی کتاب را باز می‌کنند، صفحه‌ای می‌خوانند و برای جواب دادن به زنگ تلفن کتاب را کنار می‌گذارند. سپس در حالی که معلوم نیست حواسشان کجاست مطالعه را از سر می‌گیرند و پس از لحظه‌ای کتاب را تا روز دیگر به کناری می‌گذارند. این طرز کتاب خواندن نیست.
کسی که بخواهد واقعاً کتاب مطالعه کند بایستی شبهای دراز در به روی اغیار ببندد و به این کار بپردازد و بعدازظهرهای روزهای تعطیل زمستان را به مطالعه آثار نویسنده‌ای که دوست دارد اختصاص دهد یا در هنگام مسافرت با ترن به خواندن داستانهای «بالزاک» یا «استاندال» یا کتاب «ماوراء قبر» مشغول شود.
5-بالاخره قاعده پنجم آن است که کوشش کنیم لایق مطالعه آثار بزرگان شویم، زیرا کتاب خواندن مثل میکده‌های اسپانیایی و مثل عشقبازی است. یعنی در آنجا به جز آنکه با خود می‌برید چیز دیگری یافت نمی‌شود. کتابهایی که در آنها احساسات شرح و توصیف شده، تنها خوشایند کسانی است که آن مراحل را طی کرده‌اند و یا مطلوب جوانانی است که با دلی پراندوه و امید در انتظار شکفتن نوگل جوانی و بیدار شدن احساسات خود به سر می‌برند. حالت روحی جوانانی که سال گذشته فقط داستانهای پرحوادث را دوست داشتند و ناگهان به خواندن کتابهایی مانند «آناکارنین» یا «دومینیک» راغب‌تر می‌شوند هیجان‌آور است، زیرا در این سن به سعادت و دردی که زاییده عشق است پی برده‌اند.
مردان بزرگی که مرد عمل هستند آثار «کسیلینک» را دوست دارند، مردان سیاسی آثار «تاسیت» را می‌پسندند.
موضوع مهم در روش کتاب خواندن این است که انسان موفق شود زندگی را در کتاب بازیابد و به مدد کتاب به اسرار زندگی بهتر پی ببرد.
 آندره موروا  ترجمه عزت‌الله خردمند
کتابهای ماه، س 3، ش 5، مهر- آبان 1338، ص 160-162.
کتاب نیوز

 


علاقه‌مند کردن کودکان به کتاب خواندن

 

        


زمانی خواندن یک کتاب برای کودک خوشایند و لذتبخش است که موجودات خیالی داستان به پرواز در آیند، قطارها به صورت واقعی حرکت کنند و صدا بدهند و خرگوش ها در زیر نورماه به خواب بروند. هنگامی که برای کودک خود کتاب می خوانید فرصت پیدا می کنید تا با صداهای موجودات و شخصیت های داستان سخن بگویید، تخیلی رفتار کنید و حتی مانند یک کودک باشید. به عبارت دیگر از شخصیت واقعی خود خارج شده و مانند شخصیت های داستان رفتار کنید. شما تصمیم می گیرید که چقدر هیجان زده باشید، شادی کنید، یا غمگین و حتی عصبانی شوید. چقدر باید روی یک شخصیت تاکید کنید و چه اندازه لازم است که بر هیجان قصه بیفزایید، به این ترتیب نتیجه کار منحصربفرد خواهد بود. کودک در سنین خیلی پایین (شیرخوارگی) که درکی از معانی واژه ها ندارد و تفاوت ظریف موجود بین آنها را نمی فهمد، از شنیدن صداهای متنوع شما و دیدن احساسات و عواطف شما لذت می برد. ادای عبارت های داستان توسط شما حاوی علائم و نشانه های محرمانه است که فقط شما و فرزندتان مفهوم آن ها را درک می کنید. چگونه برای فرزند خود کتاب می خوانید؟ با صدای آهسته، با لحنی گرم و دلنشین، با شور و حرارت یا...؟ به هر شیوه ای که برای کودک خود کتاب بخوانید، می توانید بیش از پیش به او نزدیک شده و از کنار یکدیگر بودن لذت ببرید. وقتی که کودک از سنین پایین با کتابخوانی آشنا شود، همراهی شما به او کمک می کند که به تدریج مهارت های فردی خود را گسترش داده و تکامل بخشد. ارزشمندترین دستاورد نیز علاقه مند شدن به کتاب است.

انتخاب کتاب برای کودکان
به دنبال کتاب هایی بگردید که داستان های خوب و متنوعی دارند، کتاب های مصور و کتاب هایی که شما نیز از مطالعه آنها لذت می برید و کتاب هایی که با خلق و خوی کودک شما سازگار است. برای انتخاب کتاب مرحله زندگی کودک خود را در نظر بگیرید و ببینید در چه دوره تکاملی قرار دارد. نخستین دوره کودکی، دوره ای است که بچه ها مهارت های سرگرم کننده متعددی را فرا می گیرند و با شرایط تازه ای روبه رو می شوند. برای کودکان مختلف و مناسبت های گوناگون، کتاب های متنوعی موجود است، تقریبا درباره هر موضوعی کتاب وجود دارد. به دنیا آمدن فرزند دوم، نگهداری از کودک، دوست یابی، دوستان واقعی و غیرواقعی، به مدرسه رفتن، اخلاق های خوب، اخلاق های بد، عواطف و احساسات، همکاری کردن، به دکتر رفتن، به دندانپزشکی رفتن، تنها بودن با خواهر یا برادر خود، خوابیدن و حتی مراسم مذهبی. آیا تا به حال پس از خواندن عبارتی از یک کتاب به فکر نیفتاده اید که «این موضوع همان چیزی است که می خواهم با کودکم در میان بگذارم...»؟ خواندن کتاب کودکان، به بزرگسالان (والدین) کمک می کند تا بتوانند آنچه در ذهن خود دارند، بیان کنند و چیزهایی که گاه والدین نمی توانند برای ادای آن واژه ای بیابند را بیابند. کتابی را برای فرزند خود انتخاب کنید که:

- هر دو از خواندن آن لذت می برید و به موضوع آن علاقه مندید.
- با خواندن آن، کودک شما دانستنی هایی درباره جهان پیرامون خود می آموزد.
- به شما کمک می کند که آنچه در ذهن خود دارید، بیان کنید.
-به کودک کمک می کند تا احساس خوب و مثبتی از خود داشته باشد و به قابلیت های تازه خود پی ببرد.
- به کودک کمک کند که بداند در دنیای اطراف او کودکان دیگری هم هستند که شرایط و احساسات مشابهی با او دارند.
- به کودک کمک کند تا مفاهیم و معانی ارزش ها، سنت ها، خانواده، جامعه و... را درک کند.
کتاب های مورد علاقه شیرخوارگان
- کودک از بدو تولد از شنیدن صدای کتاب خواندن شما لذت می برد، برای او شنیدن صدای گرم و دلنشین شما لذتبخش ترین چیز در دنیاست. تا زمانی که کودک با حوصله به سخنان شما گوش می دهد کتابخوانی را ادامه دهید.
- قبل از خواب، هنگامی که کودک با شیئی بازی می کند و آن را روی زمین می غلتاند زمان مناسبی برای گوش کردن به کتاب خوانی شماست.
- به کودک امکان آشنا شدن با کتاب به شیوه خودش را بدهید. در این سن، کودک دوست دارد اشیا» را بجود، پاره کند، روی آنها بنشیند یا بایستد. بنابراین از کتاب های نرم، پارچه ای و مقاوم استفاده کنید.
- کتاب هایی که در هر صفحه، یک تصویر کامل و مشخص دارند.
- کتاب هایی که داستان بسیار کوتاه و درباره موضوع هایی آشنا و مملوس با زندگی کودک دارند.
مناسب ترین کتاب دوره نوپایی
- داستان های کوتاه درباره موضوع های مختلف و متنوع.
- کتاب های کارتی (هر صفحه از کتاب یک کارت جداگانه است) و داستان هایی که از زندگی روزمره کودک سرچشمه گرفته اند.
- کتاب هایی که اشعار موزون دارند و بچه ها می توانند آنها را تکرار کنند.
- کتاب هایی که مضمون واحدی دارند. به طور مثال درباره شکل های هندسی، رنگ ها یا حروف الفبا نوشته شده اند.

کتابهای مورد علاقه کودکان پیش دبستانی
- کتاب هایی که داستان بلند و کمی پیچیده تر دارند.
- کتاب هایی که اشعار موزونی دارند و درباره زندگی روزمره کودکان نوشته شده اند و برای گسترش دنیای آنها و افزایش دانسته هایشان سودمندند.
- لطیفه، قصه های بلند، قصه های محلی و سنتی که ترسناک نباشند.
در پایان ذکر این نکته ضروری است که هیچگاه بیش از حد به مطالعه کتاب اصرار نکنید. چون این امر نتیجه معکوس دارد و کودک را از کتاب گریزان می سازد.
روزنامه ابتکار 
 


مصاحبه با تونی موریسون

 

        Toni Morrison


تونی موریسون در سال 1931 در شهر لوراین واقع در ایالت اوهایو به دنیا آمد . او بعد از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه هاوارد در رشته فوق لیسانس ادبیات انگلیسی در دانشگاه کرنل به تحصیل پرداخت و مدرک دانشگاهی خود را با پایان نامه ای درباره ویلیام فاکنر از همین دانشگاه دریافت کرد . اولین رمان او با نام آبی ترین چشم در سال 1963 به چاپ رسید . او سولا را در سال 1973 منتشر کرد . آواز سولومون در سال 1977 به چاپ رسید و موفق شد که جایزه کتاب انجمن ملی منتقدین آمریکا در زمینه ادبیات داستانی را از آن خود کند . تونی موریسون در سال 1988 موفق شد که جایزه پولیتزر را به خاطر نگارش رمان دلبند به دست بیاورد .همچنین جایزه نوبل ادبی در سال 1993 به این نویسنده زن سیاه پوست تعلق گرفت . تونی موریسون در حال حاضر به تدریس ادبیات داستانی در دانشگاه پرینستون مشغول است . متنی را که در پیش رو دارید بخشهای انتخاب شده ای از متن مصاحبه زیا جافری با این نویسنده است . زیا جافری یک نویسنده هندی تبار آمریکایی است . جافری در نیویورک متولد شد ه و قسمتی از کودکی خود را هند و در شهر دهلی نو گذرانده است . او فارغ التحصیل رشته ادبیات داستانی از دانشگاه کلمبیاست . جافری در طرح پرسشهای خود از تونی موریسون بیشتر به مسائل پایه ای و زیرساختی در ادبیات و به طور کلی زندگی توجه داشته است . مسائلی نظیر اهمیت نقد و منتقد ، فمنیسم ، ادبیات زنانه و همچنین مسائلی مانند ماهیت ازدواج و طلاق و تاثیر آن بر روی زندگی زنان .
آیا شما نقدهایی را که روی کارهایتان نوشته میشود میخوانید ؟


"آبی ترین چشم" تونی موریسون

 

        

ماجراهای رمان " آبی ترین چشم " ، در ایالات متحده می گذرد و درونمایه اصلی داستان مانند همه آثار تونی موریسون زندگی سیاهان آمریکایی است.
تونی موریسون نویسنده سیاهپوست آمریکایی در شهر " لورن اهایو " به دنیا آمده است . او هم اکنون استاد گروه علوم انسانی دانشگاه پرینستون امریکا است و بخشی از سال را در نیویورک و بخش دیگر را در نیوجرسی ساکن است. از او تاکنون رمان های سولا ، سرود سلیمان ( برنده جایزه ادبیات داستانی حلقه ملی منتقدان کتاب درسال 1978)، کودک قیرگون، دلبند ( برنده جایزه ادبیات داستانی پولیتزر در سال 1988)، بازی در تاریکی؛ سفید بودن و تخیل، و جاز منتشر شده است . همچنین تونی موریسون در سال 1993 برنده نوبل ادبیات شد.
رمان آبی ترین چشم به صورت چهار فصل و به شیوه نگارش روایی تنظیم شده است. نویسنده با بیان کودکانه و صمیمی ستم و تبعیضی را که نژاد برتر (سفید پوست ) در کشور منادی " حقوق انسانها "(ایالات متحده) درگستره جهانی بردیگر نژادها روا می دارد روایت می کند. این روایت اما به زبان زمخت گلوله و باتوم، و نبردها و گریزها و بگیر و ببندهای خیابانی نیست. بلکه به زبان احساس و در قالب تعارض های نمایان در زندگی روزمره افرادی از نژاد پست است؛ به زبان دیگرنمایشگر کنش ها در نبرد نابرابر میان دو نژاد نیست، بلکه بیانگر واکنشها و نتیجه های رفتاری و روان شناختی این کنشها در زندگی سیاهان است.
تونی موریسون درجایگاه روایی اثرخاطره هایی ازدوران کودکی پرفراز و نشیب خویش را به شیوه چهارفصل روایت می کند . در " آبی ترین چشم " زندگی خانوادگی راوی با زندگی خانواده سیاه دیگری - خانواده بریدلاو - گره می خورد . شخصیت محوری اثر " پکولا بریدلاو " از همین خانواده محروم و آواره سر در می آورد .
" پکولا بریدلاو " دختری است که در خانواده ای با نگرش ها ، رفتارها و کردارهای پرتضاد چشم به جهان گشوده است که اعضای آن تنها در هم نژاد بودن و هم خانه بودن اشتراک دارند . اعضای این خانواده ستمی دوگانه - از سوی نژاد برتر و پدر خانواده را بر دوش را می کشند .
 رمان " آبی ترین چشم " نوشته تونی موریسون آمریکایی  برنده جایزه نوبل ادبیات با روایت زندگی سیاهان در آمریکابا ترجمه مشترک نیلوفر شیدفر و علی آذرنگ ( جباری) در 246 صفحه شمارگان 1500 نسخه و بهای 2800 تومان در قطع رقعی از سوی نشر دریچه منتشر شده است.


جنایت و مکافات

 

   

جنایت و مکافات رمانی است نوشته? فیودور داستایوسکی نویسنده? پرآوازه? روس.
این کتاب داستان دانشجویی به نام «راسکولْنیکُف» را روایت می‌کند که به خاطر اصول مرتکب قتل می‌شود. بنابر انگیزه‌های پیچیده‌ای که حتی خود او از تحلیلشان عاجز است؛ زن رباخواری را همراه با خواهرش که غیر منتظره به هنگام وقوع قتل در صحنه حاضر می‌‌شوند، می‌‌کشد و پس از قتل خود را ناتوان از خرج کردن پول و جواهراتی که برداشته می‌‌بیند و آنها را پنهان می‌‌کند. بعد از چند روز بیماری و بستری شدن در خانه راسکولنیکف این تصور را که هر کس را که می‌‌بیند به او مظنون است و با این افکار کارش به جنون میرسد در این بین او عاشق سوفیا دختری که به خاطر مشکلات مالی خانواده‌اش دست به تن‌فروشی زده بود می‌شود. داستایوسکی این رابطه را به نشانه? مهر خداوندی به انسان خطاکار استفاده کرده است و همان عشق ,نیروی رستگاری بخش است .البته راسکولنیکف بعد از اقرار به گناه و زندان شدن در سیبری به این حقیقت رسید .
جدا از این که داستان به بیان سرنوشت راسکولنیکف بپردازد به موضوعاتی همچون صدقه ,کفر و الحاد ,الکلیسم ,جوامع آنارشیستی روسیه و نقد شدید و صریح داستایوسکی از جامعه آن روز روسیه می‌پردازد .
مضمون و درون مایه? کتاب تحلیل انگیزه‌های قتل و تأثیر قتل بر قاتل است که داستایوسکی مسئله? رابطه میان خویشتن و جهان پیرامون و فرد و جامعه را در آن گنجانده است.
رفتار راسکولنیکف در این داستان را می‌توان در دیگر آثار نویسنده همچون یادداشت‌های زیرزمینی و برادران کارامازوف نیز مشاهده کرد (رفتار او بسیار شبیه ایوان کارامازوف در برادران کارامازوف است).او می‌تواند با توجه به توانایی‌هایش کار خوبی برای خود پیدا کند درحالیکه بسیار فقیرانه زندگی می‌کند.در حالی‌که رازومیخین وضعیتی مشابه با او دارد ولی بسیار بهتر از او زندگی می‌کند و هنگامی که به راسکولنیکف کاری پیشنهاد می‌کند او از این کار سرباز می‌زند و در حالی‌که پلیس هیچ‌گونه مدرکی علیه او ندارد او آنها را به خود مشکوک می‌‌کند
داستایوسکی سه بار تلاش کرد تا این اثر را از زبان شخصیت اصلی داستان روایت کند؛ نخست به شکل یادداشت‌های روزانه شخصیت اصلی، سپس به شکل اعترافات او در برابر دادگاه و سرانجام به صورت خاطراتی که او به هنگام آزادی از زندان می‌نویسد ولی در نهایت آن را به روایت ساده? سوم شخص مفرد که قالب نهایی رمان بود نوشت.
او این داستان را از ژانویه ???? تا تابستان آن سال، در نشریه «روسکی وستنیک» به چاپ رسانید.


دل سگ رمانی از میخائیل بولگاکف

دل سگ رمانی از میخائیل بولگاکف نویسنده روسی است.
دل سگ داستانی علمی-تخیلی است که بولگاکف در همان نخستین سالهای پیروزی انقلاب بلشویکی نوشت. در این داستان با طنزی تلخ نشان می‌‌دهد این مغز نیست که انسان ساز است بلکه قلب شالوده و پایه ساخت انسان است. صرف داشتن عقل نمی‌تواند « آدم » بسازد، بلکه احساس و روح انسانی است که « انسان » می‌‌سازد.
اما آنچه را بیشتر می‌‌توان عامل توقیف کتاب دانست، تشریح روحیه انقلابیون بلشویک و شباهت آنها به سگی است که به واسطه قرار دادن مغز یک انسان در کاسه سرش به تدریج شکل انسانی یافته است.
فیلمی براساس دل سگ ساخته شده است. فیلمساز با استادی فضای حاکم بر سال ???? در مسکو را نشان می‌‌دهد. آغاز فیلم دوربین شهر را از چشم یک سگ ولگرد می‌‌بیند. روزهای سرد و پر برف و باد، به گونه‌ای نشان داده می‌‌شود که بیننده خود سرما را حس می‌‌کند و ایمان می‌‌آورد که فصلی سرد، پر از طوفان و برف و سرما آغاز گشته است، در بخش های بعدی مغز سگ توسط جراح معروفی با مغز یک انسان مرده عوض می‌‌شود، سگ به تدریج شکل آدم پیدا می‌‌کند، اما از آدمیت تنها « شکل » را دارد. رفتاری بدور از شان و نزاکت دارد و نه تنها حاضر نیست آداب اجتماعی را بپذیرد که آنها را به مسخره می‌‌گیرد. پروفسور جراح تلاش فراوان می‌‌کند تا این « سگ » را « آدم » کند، اما او تمایلی به تعلیمات وی ندارد و به افکار وی می‌‌خندد و آنها را به تمسخر می‌‌گیرد. پروفسور و دستیارش از آدم شدن او ناامید می‌‌شوند و عملاً می‌‌بینند او تبدیل به انسانی شده که قوانین و اصول اجتماعی را به راحتی زیر پا می‌‌گذارد. برخوردهای تند و غیر اصولی این سگ آدم نما آنها را به این نتیجه می‌‌رساند که باید وی را به جای اولش برگردانند تا او تنها بتواند به عنوان یک سگ ولگرد در کوچه و پس کوچه‌های مسکو به زندگی ادامه دهد.

تخم مرغ‌های شوم اثری علمی تخیلی دیگری از میخائیل بولگاکف نویسنده روس است. این رمان به قلم پونه معتمد از روسی به فارسی ترجمه شده‌است.

 زندگی‌نامه میخائیل بولگاکف


کوری

            

رمان <کوری> اثر ژوژه ساراماگو با اقبال عمومی‌مواجه می‌شود، چون با زندگی روزمره سروکار دارد. چون مردم همیشه میل به تایید دارند. کوری زندگی روزمره آدم‌ها را تایید می‌کند. یعنی هیچ چیزی اضافه بر آن نمی‌گوید. نه از تخیل استفاده می‌کند و نه از اغراق، نه غیر‌واقعی است و نه ایده‌آل. کوری زندگی را آنچنان تعریف می‌کند که هست.
<کوری> تا حدودی نزدیک است به داستان <طاعون> اثر آلبر کامو. اما چون نویسنده نوعی از اخلا‌ق را همواره در کتاب‌هایش به کار می‌برده است از نظر خواننده ایرانی مورد پذیرش‌تر از آلبر کامو است.
در کوری با شهری سروکار داریم که به طور ناگهانی دچار کوری سفید شده‌اند. نوعی از کوری که واگیر‌دار است اما موقتی است. شهروندان همگی دچار نابینایی می‌شوند و دولت برای آنکه از گسترش آن جلوگیری کند به قرنطینه کردن آدم‌ها می‌پردازد.
داستان <کوری> درست از زمانی آغاز می‌شود که همه در قرنطینه‌اند. خط داستان که صحنه‌ها را تعریف می‌کند کاملا‌ گمراه‌کننده است. چون رمان <کوری> رمانی مفهوم‌گراست. پس ما داستان را از آنجا نمی‌فهمیم که شهری دچار کوری می‌شود‌، بلکه از آنجا شروع رمان را احساس می‌کنیم که مفاهیم داخل رمان می‌شوند و این مفاهیم از سوله قرنطینه که افرادی از اقشار مختلف در آن گرد آمده‌اند آغاز می‌شود.
هر روز بر تعداد این افراد اضافه می‌شود. اولین کسی که دچار این کوری شده یک پزشک است. داستان حول محور او و خانواده اش که تنها زنش است می‌چرخد. با این تفاوت که فقط زن دکتر در این شهر نابینا نیست.
او تنها کسی است که از کور شدن نمی‌ترسد. تمام مردم شهر به این علت کور شده‌اند که از آن می‌ترسند ولی او برعکس از کور شدن نمی‌ترسد ولی برای آنکه دولت او را از شوهرش جدا نکند خودش را به کوری می‌زند اما در قسمت‌هایی از داستان از توانایی بینایی خود استفاده می‌کند.
<کوری> رمان موقعیت است. یعنی تنها در پی این است که روابط انسان‌ها را نشان دهد. ساراماگو می‌خواهد نشان دهد آنچه که همواره یک واکنش در محیطش نشان می‌داده ممکن است بر اثر عوض شدن شرایط عکس‌العمل دیگری نشان دهد. او خود به این امر معتقد است که همه چیز بر اساس زمان و شرایط شکل می‌گیرد. شرایط ممکن است ساختار و پایه یک چیز را کاملا‌ نابود کند و دوباره بسازد.
شرایط باعث می‌شود که آدم‌ها حتی عادت‌های خود را نیز تغییر دهند. در داستان به دختری برخورد می‌کنیم که ساراماگو او را نسبتا روسپی تلقی می‌کند، اما زمانی که در قرنطینه فردی می‌خواهد به او تجاوز کند او با ناراحتی و خشم او را از خود می‌راند. شرایط باعث آن می‌شود تا دختر عادت و خواست‌ها و نیازها و‌... را کنار بگذارد. این تنها یک نمونه است.
ساراماگو هم مانند هیوم(1)‌ معتقد است همه چیز در طی زمان و در برش‌های مختلف زمانی و شرایط گوناگون تغییر می‌کند. این رمان از آنجا رمانی مفهوم‌گراست که می‌خواهد مفاهیم فلسفی زمان و مکان را به عنوان امر ‌objective نشان دهد. او روابط و نوع برخورد آد‌م‌ها را تحت تاثیر زمان و شرایط بررسی می‌کند.
رمان <کوری> در آخر با بینا شدن همگان و نابینا شدن تنها فرد بینا در شهر (‌زن دکتر‌) به پایان می‌رسد و از این نظر دارای یک نوع کلیشه ساختی است. زبان رمان زبانی گیرا و یک‌دست است و با موضوع رمان کاملا‌ً هماهنگی دارد. زبان نه کند و نه سریع است، بلکه با توجه به روند داستان تغییر می‌کند.
نکته جالب آنکه در طول رمان ما با هیچ اسم خاصی سروکار نداریم. ساراماگو برای آنکه ذهن انسان فقط معطوف مفاهیم و روند داستان شود از صفات و چهره‌ها استفاده کرده و <کوری> از این نظر بسیار شاخص است. مثلا‌ دختری که عینک آفتابی داشت، پسری با چشمان لوچ، مرد پیر و‌...
پس از استقبال از رمان <کوری> در همه جای جهان ساراماگو رمان بینایی را (مثل کارگردانان مختلف‌ هالیوودی که یک قصه را از زمان تولد قهرمان داستان تا روز مرگ پسر قهرمان داستان می‌سازند) منتشر کرد. در باب آن فقط می‌توان گفت که تجارتی است و همین.
1- فیلسو‌ف طبیعت‌گرا که مخالف وجود علت و معلول بود و اعتقاد داشت پشت سر هم بودن اتفاقاتی که ما علت و معلول می‌خوانیم‌شان تنها یک عادت ذهنی است. مثلا‌ ما عادت کرده‌ایم خورشید از شرق به غرب طلوع کند، ولی هیچ تضمینی در آن نیست.
 اعتماد ملی//www.roozna.com