ویلیام سامرست موام
William Somerset Maugham
ویلیام سامرست موام ??? سال پیش (سال ????) در سفارت بریتانیا (واقع در پاریس) به دنیا آمد؛ و اینگونه بریتانیایی بودنش تضمین و زبان اصلیش فرانسه شد، با معلم سرخانه زبان انگلیسی را فرا گرفت. ویلیام پدرش را - که مشاور حقوقی ارزنده ای در سفارت بریتانیا در پاریس بود - بسیار کم می دید. و تا سن هشت سالگی با مادرش زندگی می کرد، تا اینکه در آن سال (????) مادرش در ششمین زایمان، زندگی را بدرود گفت... ویلیام این حادثه را تا زمان مرگ فراموش نکرد و کنار تختخوابش روی میز کوچکی همواره عکسی از وی می گذاشت.
دوران کودکی و نوجوانی
دو سال بعد از مرگ مادر؛ پدرش نیز درگذشت (????)... چون نگهداری خانه مجللشان بخش عمده ای از درآمد پدر ر صرف کرده بود از او ثروت اندکی باقی ماند که به هر فرزند سالی ??? پوند می رسید. ویلیام پس از مرگ پدر (در ?? سالگی) نزد عمویش کشیش هنری موام اسقف انگلیکن * در وایت استیبل ** در نزدیکی کنتر بری رفت؛ وی مردی سختگیر، پرهیزگار و غرق در اندیشه های خود بود. "پیرامون اسارت" داستان این دوران از زندگی وی بود... در این کتاب خود را "فیلیپ کری" عمویش را "ویلیام کری" نامید و واژه وایت استیبل (به معنی اصطبل سفید) را به بلک استیبل (اصطبل سیاه) تغییر داد... ویلیام در روابط اجتماعی اش تا آخر عمر به علت لکنت زبان عذاب می کشید. در این کتاب پای کج و کوله فیلیپ، ناتوانی گفتاری خود او را نشان می دهد. ویلیام درباره دوران کودکی خود چنین نوشته : «کوچک اندام، نحیف، نزار و خجالتی بودم؛ نیروی جسمانیم کمی و لکنت زبان داشتم اما در مقابل قدرت تحمل زیادی داشتم. تک تک آدم ها را دوست می داشتم، اما هیچ گاه به حضور در جمع آنان اشتیاق چندانی نداشتم... هیچ گاه در نظر اول از کسی خوشم نیامده است؛ گمان نمی کنم هرگز در کوپه قطار با کسی که نمی شناختم حرف زده باشم یا با همسفری در کشتی سخن گفته باشم، مگر آنکه او سر حرف را باز کرده باشد... گمان نمی کنم پسری دوست داشتنی بوده باشم.» *** موعظه ها و سختگیری و خشونت پدر روحانی را سه سال تحمل کرد و پس از این سه سال به مدرسه کینگ درکنتر بری فرستاده شد، به دلیل آزار و اذیت های بچه های دیگر نتوانست در آنجا تحصیل کند و با اجازه عمویش یک سال در هایدلبرگ درس خواند.....
شروع آشنایی با فلسفه
گرایش ویلیام به فلسفه در سن ?? سالگی آغاز شد. در کلاس درس فلسفه کونوفیشی (که استاد مشهوری بود) شرکت می کرد و در وجود شوپنهاور جانی همانند خویش یافت و تمام عمر شیفته اسپینوزا باقی ماند.
رمان "لیزای لمبتی " و تولد نویسنده
وقتی که به لندن بازگشت، مجبور بود شغلی برگزیند. ولی به دلیل داشتن لکنت زبان، نمی توانست مانند دیگر خویشاوندانش یا به رشته حقوق و یا به کلیسا روی آورد. پنج سال در دانشکده پزشکیی واقع در جنوب لندن وابسته به بیمارستان سنت توماس در لمبت، پزشکی خواند. کتابهای بسیاری خواند و ماتریالیسم**** و دترمینیسم ***** را پذیرفت. نسبت به فقر در پایتخت بریتانیای ثروتمند، دید تلخی پیدا کرد. ویلیام چون دانشجوی پزشکی بود برای دریافت گواهی می بایست تعداد معینی زایمان انجام بدهد اینگونه با محله های کثیف و فقیر نشین لمبت، که پلیس هم غالبا جرات وارد به آنجا را نداشت، آشنا شد. در این محله ها وی ضایعات اجتماعی و جنگ زندگی علیه گرسنگی، محرومیت و مرگ را به چشم دید. موام در سال ???? گواهینامه پزشکی خود را دریافت کرد و رمانی به نام "لیزای لمبتی " ****** منتشر کرد. که زاغه ها و تراژدیهای بیمارستان و دانشکده را توصیف می کرد؛ کتاب چنان تصاویر راستینی از بینوایی به دست می داد که خوانندگان بی اختیار مجذوب آن شدند. خویشاوندان بورژوای موام یکه خوردند و به وحشت افتادند که؛ آیا این جوان بیست و سه ساله نمی داند که این زاغه ها نتیجه طبیعی ناتوانی و بی کفایتی ساکنان آن است و هیچ آدم تحصیل کرده ای موضوعاتی از این قبیل احمقانه و توخالی را در کتاب یا خانواده ای اصیل مطرح نمی کند ؟! کتاب فروش خوبی داشت و سامرست موام تصمیم گرفت به جای دنبال کردن پزشکی، نویسنده شود.
موفقیت نمایشنامه "خانم فردریک"
ویلیام برای نویسنده شدن به آموزش دقیق خویش پرداخت. برای اینکه جهان و انسان را بیشتر بشناسد به مطالعه علوم و تاریخ روی آورد، آثار بیشتر رمان نویسان بزرگ را خواند، و به تحلیل طرح داستان، شخصیت پردازی و سبک آنان پرداخت. ولی طی سالیان دراز نتوانست موفقیتی همسان با موفقیت اولین کتابش به دست آورد. تا سال ???? ده رمان که هیچ یک آنقدر فروش نرفت تا دستمزد نویسنده و هزینه چاپ را برگرداند؛ نتیجه ?? سال نوشتن بود. نمایشنامه های وی وضع بهتری داشتند؛ ظرافت و دقتی که در طرح این نمایشنامه ها به کار می گرفت، وهمچنین قدرت نگارش گفتگوی شخصیت های نمایشنامه هایش، مردم را جلب می کرد... تا پس از شکست شش نمایشنامه اش، در سال ???? نمایشنامه خانم فردریک موفقیت عظیمی یافت؛ و اینگونه بود که موام در دنیای تئاتر مطرح شد و بعد از خانم فردریک به طور همزمان چهار نمایشنامه کمدی او در تئاتر های لندن به نمایش گذاشته شد. بطوری که مجله پانچ کاریکاتوری چاپ کرده بود که در آن، شکسپیر در مقابل پستر تبلیغاتی این چهار نمایشنامه با حسرت و انگشت به دهان ایستاده بود. البته این نمایشنامه ها نقد نشد و در تاریخ ادبیات جایی پیدا نکرد...
تجربه ویلیام از جنگ جهانی
وی همچون همینگوی با شغل راننده آمبولانس راهی جنگ جهانی اول شد، و سپس مامور مخفی ضد اطلاعات شد. سل ارمغان زمستان سوییس بود و ویلیام به امید بازیافتن سلامتی به آمریکا سفر کرد. در آنجا با گروهی - که دو تا از نمایشنامه هایش را در آمریکا اجرا می کرد - به همکاری پرداخت... در سال ???? با کشتی از سانفرانسیسکو به تاهیتی رفت. و برای تسکین خاطراتی که در ذهنش مانده بود کتاب "پیرامون اسارت انسان" را شروع کرد تا بتواند خاطره ها را به دوران سپری شده و آدمهای دیگر نسبت دهد. نام کتاب را از عنوان جلد چهارم اخلاقیات اسپینوزا گرفت؛ این کتاب (پیرامون اسارت) که از نظر ادبی اثر برجسته ای نیست و از زیبایی سبک و احساسی جدید و عمق اندیشه برخوردار نبود، ولی صادقانه و بی تکلف مراحل رشد یک انسان را نشان می دهد که در حقیقت این کتاب زندگی نامه خود موام بود.
تجربه ازدواج ویلیام
پس از حدودا هشت سال که با زن جوانی (که در کتاب "کیک و آبجو" نام وی را رزی گذاشت) رابطه داشت، از وی تقاضای ازدواج کرد اما دخترک نپذیرفت. در سال ???? با سیری بارنادو ولکام ******* که بیوه ای شاداب و سر زنده بود رابطه بر قرار کرد و در حدود دو سال بعد وی کودکی به دنیا آورد سال بعد ویلیام و سیری با هم ازدواج کردند (به سال ????) ویلیام آن کودک را به فرزندی قبول کرد و از آن وقت تا یازده سال بعد موام نیمی از سال را با وی در لندن بود و نیم دیکر را در مسافرت و کارهای دیپلماتیک که معلوم نیست باعث ناراحتی یا خوشحالی سیری می شده، سپری می کرد.
تجربه شکستی دیگر برای ویلیام
در سال ???? دولت بریتانیا موام را در ماموریتی مخفی با بودجه ای نا محدود به سن پترزبورگ فرستاد،دستور این بود روسیه را در حالت جنگ نگهدارد و با کمک نیروهای دولتی، بلشویکها را از رسیدن به قدرت باز دارد و در نهایت باز متاسفانه شکست خورد و بلشویکها پیروز شدند. باز هم مبتلا به بیماری سل شد و تا سال بعد در آسایشگاهی در اسکاتلند بود.
* Anglican
** Whitstable
*** در کتاب "حاصل عمر"
**** Materialism
***** Determinism
****** Liza of Lambeth
******* Syrie Barnardo Welcome
لکنت زبان
http://loknatzaban.blogfa.com/