سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درباره مارگارت آتوود -( Margaret Atwood )(1939 )

 

  

مارگارت آتوود شاعر، رمان‌نویس و منتقد در 18 نوامبر 1993 در استان انتاریوی کانادا متولد شد در دانشگاه‌های مختلفی از قبیل تورنتو، پرت مدال، هاروارد، ردکلیف تحصیل کرد. در 1966 به خاطر کتاب شعر دور بازی•The Circle Game (1964)  جایزة فرماندار شهر را برد و این جایزه برایش شهرت شعری زیادی به ارمغان آورد. شعرهای آتوود در بسیاری از مجلات معتبر از قبیل نیویورکر، آتلاتیک، شعر، کایاک، کواری و پریسم و بسیاری از گزیده‌های ادبی به چاپ رسیده است. او به حرفه‌های زیر اشتغال داشته است:


پرویز دوایی داستان نویس ومنتقد سینما

 

برای جوانان قدیم نام پرویز دوایی بسیار خاطر انگیز و نوستالژی است بهترین نقد های سینمایی و درست فیلم نگاه کردن را
او به نسل من و قبل از من آموخت یاد آوری نام پرویز دوایی  و معرفی او به نسل جدید خالی از لطف نیست

پرویز دوایی متولد 1314 و فارغ التحصیل دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در رشته زبان انگلیسی است. تسلط او بر زبان انگلیسی موجب شد تا در ترجمه مقاله، متن گفت و گوی فیلم ها برای دوبله فعال باشد. «راز کیهان»، «در ستایش سریال»، «سیری در سینمای ژاپن»، «فن سناریونویسی»، «فرهنگ واژه های سینمایی»، «سینما به روایت هیچکاک» و «بچه هالیوود» ... شماری از آثار ترجمه شده توسط دوایی هستند. حاصل احاطه او بر زبان فارسی چند داستان کوتاه و انبوهی نقد و مقاله است که همگی با زبانی شیرین نوشته شده است. «بازگشت یک سوار» نقل خاطرات و واگویی زندگی سینمایی دوایی در دوره کودکی و نوجوانی است. او علاقه خود را به سینما و ادبیات در دهه 1340 و آغاز دهه 1350 با نوشتن مقاله نقد سینمایی و ترجمه مقاله هایی درباره سینما و مشارکت درباره نوشتن فیلمنامه های سینمایی مثل «پروانه» یا «قدرت عشق» (ماردوک الخاص و روبرت اکهارت، 1347) و «هنگامه» (ساموئل خاچیکیان، 1347) و فیلم های کوتاه مثل «پسر شرقی» (مسعود کیمیایی، 1354)، «ملک خورشید» (علی اکبر صادقی، 1354)، «بهارک» (اسفندیار منفردزاده، 1355) و «لباسی برای عروسی» (عباس کیارستمی، 1355) با شور و شیفتگی کم نظیری نشان داده است. دوایی نقدهایش را در مجله های سیاه و سپید، فردوسی، ستاره سینما، فیلم و هنر سینمای نو، نگین، بامشاد، هنر سینما، فرهنگ و زندگی، رودکی تماشا، فصل نامه فیلم، روشنفکر و سینما می نوشت و هرگاه که امضای پرویز دوایی را نمی خواست، زیر نوشته هایش را پ، پیک، پیام، پرویز، پ.د، پیرایه، پرویز شیوایی، پیمان و پندار و پژواک امضا می کرد. دوایی دبیر جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان بود و قبل از آنکه در سال 1351 برای خدمت به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتقل شود کارمند روابط عمومی وزارت دارایی بود. او آخرین مقاله مطبوعاتی اش را در سال 1353 در مجله سیاه و سپید با عنوان «خداحافظ رفقا» نوشت و سپس برای یک دوره آموزشی به چک و اسلواکی رفت و همان جا ماندگار شد. نخستین نوشته های دوایی در مجله ستاره سینما (1333) چاپ شد و تا سالی که از ایران رفت به طور فعال و پیگیر درباره سینما، اهالی سینما و فیلم ها نقد و مقاله نوشت. او همان قدر که از فیلم ها و فیلمسازان موسوم به موج نو حمایت می کرد در قبال سینمای موسوم به روشنفکرانه یا سکوت می کرد یا به نفی آن می پرداخت. دوایی به درک و دریافت های حسی از فیلم ها و تاثیرهای احساسی فیلم ها بر بیننده بسیار اهمیت می داد و نقدهایی را که بر فیلم های مورد علاقه اش می نوشت با لحنی شاعرانه و پراحساس می آمیخت. نقد طولانی او بر فیلم «سر گیجه هیچکاک» (در نشریه فیلم، 1341) از این حیث یک نمونه است و جمله آخرش در نقدی بر فیلم «پستچی» (داریوش مهرجویی، 1351) بسیار روشنگر است؛ جمله ای با این مضمون که پستچی فیلم خوبی است، اما نمی توان آنرا دوست داشت.


«پرویز دوائی»، یادنگار روزهای از یاد رفته!

 

از اهل سینما و دوستداران فیلم در ایران، کمتر کسی است که پرویز دوائی را نشناسد. همه یا نقد و نوشته‌ای از او خوانده‌اند؛ و یا در مناسبات دوستانه و همکاری، از نقطه نظرات و راهنمایی‌های او بهره برده‌اند. مسعود کیمیایی بارها گفته است که: گذرش از «بیگانه بیا» به «قیصر»، بر اثر حرف پرویز دوائی بوده است.
اصولا و اینطور که معلوم است، دنیای سینما در هر جای جهان، به دو قطب عمد? «سینماگر» و «منتقد فیلم» تقسیم شده و می‌شود. تماشاچی و مخاطب، طیفی است که در پهنایی گسترده بین این دو قطب نشسته و قرار می‌گیرد. از آنجا که علیرغم حضور حدود یک‌صد سال? سینما در ایران، عمر سینمای جدی و مطرح به چند دهه بیشتر بالغ نمی‌شود؛ طبعا «نقد نویس فیلم»، به‌مصداق آن که غربال به‌دست دارد، با چند گام فاصله از پی کاروان سینماگران معاصر آمده و می‌آید.
پرویز دوائی در تاریخ نقد نویسی سینما در ایران، از سردمداران و نسل اولی‌ها این فن محسوب می‌شود. او که در دوره‌ای برای مجل? «سپید و سیاه» می‌نوشت، طبق فرم صفحه‌بندی مجله، نقدهایش با امضای «پیام»، در صفحات آخر مجله به‌چاپ می‌رسید. در نزد اهل سینما و دوستدارن فیلم معروف بود که: «خریداران مجله، آن‌را از چپ به راست ورق می‌زدند؛ چون نقدهای دوائی در آخرین صفح? آن چاپ می‌شد.»


روایت پست مدرن استر (1)

شالوده شکنی نظریه ادبی بوطیقایی ارسطو (?)
روایت پست مدرن استر


دراگانا نیکولیک
ترجمه؛ شهرزاد لولاچی
پل استر داستان سرا است. او در گفت وگویی با استفن ردفر می گوید؛ «موقع نوشتن، همیشه داستان از همه چیز برایم مهم تر است و حس می کنم که همه چیز باید در خدمت آن باشد.» با تاکید بر تقدم منطقی داستان، استر نظر ارسطو را تکرار می کند ولی روایت پست مدرن او هرگونه مفهوم غایت نگر هنر را منکر می شود. هنر غایت گرا با ساختار خشک و واضحی مرتب شده است که شامل شروع، میانه و پایان است. ترتیب موارد مشخص در ساختار روایت آن بر اساس قانونی کلی است که همه چیز باید مطابق آن باشد. در نظریه ادبی ارسطو، هدف از تراژدی ترس و ترحم؛ و مضحکه هدف کمدی شمرده شده است. این بررسی همین مفهوم هنر غایت گرا در متون کلاسیک را در نظر دارد، که به عنوان ایده یی خارج از متن تعریف شده و به وقایع متن نظمی منطقی می دهد. به خصوص بر مواردی که به نظر می رسد که متون استر با پیش بینی پذیری این نوشته ها چالش دارد تاکید شده است. استر دقیقاً با مژده روایتی آسان فهم و عوام پسند خواننده را به داستان هایش جذب می کند و مثل شهرزادی امروزی شبکه یی از داستان ها را در هم می تند. با این همه استر از قواعد داستان های عامه پسند برای نقش برآب کردنشان بهره می جوید. بدون ساختار اصلی و راوی کل که به وقایع معنی بخشد، ترتیب منطقی روایت در داستان های استر مخدوش می شود. در دنیای از هم گسیخته پل استر هر جزء موجودیتی مجزا دارد. در فقدان هرگونه نظم اتفاقی که وقایع را به هم مربوط کند، تکه های روایت تحت کنترل قواعد اتفاق و شانس غیرقابل پیش بینی ترتیب داده می شوند.


روایت پست مدرن استر (2)

 

شالوده شکنی نظریه ادبی بوطیقایی ارسطو (?)
روایت پست مدرن استر
دراگانا نیکولیک
ترجمه؛ شهرزاد لولاچی

 پیام متن پست مدرن که همچون شیشه یی به دریا پرتاب شده است یادآور داستانی از کافکا است با عنوان پیغام امپراتور؛ خلاصه داستان به این ترتیب است که؛ «امپراتور پیغامی برایت فرستاده است، فردی تنها، حقیرترین رعایا، همان سایه یی که از درخشش انوار سلطنتی ایجاد می شود و تا دوردست ها ادامه می یابد، امپراتور فقط برای تو از بستر مرگ پیامی فرستاده است.» اما پیک هرگز از هزارتوهای قصر به بیرون راه نمی یابد، حتی اگر بتواند از دروازه داخلی به درآید، باید از پایتخت بیرون شود و بعد از «مرکز جهان» که لبریز است از پس مانده های بشری. پیام هرگز به کسی نمی رسد چون قرار نبوده چنین شود.معنی متن پست مدرن چندگانگی زبان را همچون گسستگی زبان ها در برج بابل منعکس می کند. کلمات نویسنده، همان طور که استر در هنر گرسنگی توصیف می کند، یادآور کلمات کاساندرا3 است. پیشگویی های کاساندرا سمبل سخنان نویسنده است، که بارها و بارها تکرار می شود تا هیچ نگوید.


نقد و گفت وگو درباره «آهسته وحشی می شوم» نوشته حسن بنی عامری

 

       

«آهسته وحشی می شوم» نوشته حسن بنی عامری متنی است  که به شدت هویت خود را از زبان می گیرد. زبانی که ریز به ریز آن را نویسنده ساخته و پرداخته است؛ به شکلی که گاه خواننده می تواند با خود فکر کند نیرویی که صرف زبان اثر شده، خرج پرداخت خط روایت و تنظیم شبکه علت و معلولی نشده است و رمان در عرصه زبان به حقیقت خود نزدیک شده و خواننده نباید خسته شود از دریافت و بازآفرینی زبانی که هویت کار را می سازد. هویتی که همخوانی عجیبی دارد با اندیشه پنهان در پس پشت کلمات. اندیشه یی برخاسته از ژرف ساخت های تفکری شرقی که در آن به زن و زمین نگاهی تقدس مآبانه دارد. ما در این کتاب با سرنوشت زنی یا زنانی آشنا می شویم که زندگی خلاف آمد جریان غالب زندگی را برمی گزینند. زنانی که در توفان حوادث می خواهند پارو بزنند خلاف جهت امواجی که سر نابودی آنان را دارد. جالب اینجا است که نویسنده هرگز از این که در جلد این زنان فرو رفته و به جای آنان حرف بزند هراسی ندارد. او سر آن دارد که حماسه یی خلق کند از زبان و نظرگاه زنی به نام وحشی. زنی که به همراه خواهر دوقلوی اش متولد همین سرزمین است، گیرم نقطه یی از آن حادثه خیز بوده است. زنی که می تواند نام اش وحشی نباشد و تو خواننده ترجیح دهی به نام کویستان صدایش کنی. هم او را، هم خواهر دوقلوی اش را و هم مادرش را. این را پدر خواسته است و توانسته است که در ذهن آنها و تو خواننده و حتی نویسنده جا بیندازد.


محمد صالح علاهنرمندبسیاردوست داشتنی

 

   

محمد صالح علا کارگردان تئاتر و تلویزیون و یک مجرى موفق در رادیو است .ترانه سرای خوبی هم هست. ترانه هایش بر دل و جان آدمی می نشیند.  او بازیگر هم هست. خلاصه یک هنرمند تمام عیار است .

من محمدصالح علا هستم  و55سال دارم.( درهمین زمان دختر جوانی که کمی آنطرف تر نشسته به اونگاهی می کند که باعث می شود محمد صالح علا پاسخش را اینگونه اصلاح کند: نه! 54 ساله هستم .خواهرزاده من بسیار دوست دارد که من  22 ساله باشم وبرای همین به من چشم غره می رود!) خانواده  محترمی دارم و درپایین شهر تهران متولد شدم .همان جا  هم مدرسه رفتم.
 تحصیلات
از تحصیلاتش می گوید:«ازدانشکده هنرهای زیبا لیسانس بازیگری وکارگردانی گرفتم.بعدها درخارج ازکشوردررشته سینماتحصیل کردم .مدتی هم علوم سیاسی خواندم و همچنین دردانشکده علامه طباطبایی در رشته زبان و ادبیات فارسی مدرک کارشناسی ارشد گرفتم .»
 شروع فعالیت
محمد صالح علا از20 سالگی کارگردانی  را به طور رسمی در تلویزیون آغازمی کند. پیش از آن نیز درتئاترودرکارگاه نمایش  که مرکزکارهای تجربی بود ، به عنوان کارگردان و سناریونویس فعالیت داشته است .در همین ارتباط می گوید:«کاری که من انجام می دادم خیلی به کار ابزورد نزدیک بود.فکر می کنم اولین تئاترخیابانی رابا عنوان باغ آرزوها  درآب انبار سیروس من اجرا کردم .»

یه شعر خیلی دوست داشتنی از محمد صالح علاء

(حرف دل خودم)

شما که سواد دارین لیسانس دارین روزنامه خونی

با بزرگون میشینی حرف میزنی همه چیز میدونی

شما که کلت پره معلم مردم گنگی

واسه هر چیز که میگن جواب داری در نمیمونی

بگو از چیه که من دلم گرفته

راه میرم دلم گرفته

میشینم دلم گرفته

گریه میکنم میخندم پامیشم دلم گرفته

گریه میکنم میخندم پامیشم دلم گرفته

من خودم آدم بودم باد زد و حوای منو برد

سوار اسبی بودم که روز بارونی زمین خورد

عمر من کوه عسل بود ولی افسوس روزهای بد

انگشت انگشت اونو لیسید بعد نشست تا تهشو خورد

 


کنش تخیلی کتابخوانی

 آن تصویر ناب و پاکیزه ای که فرهنگ رسمی ما از فرآیند«کتاب خواندن» به دست می دهد، معمولا جوان آراسته «متشخص» و ماخوذ به حیایی است که در سکوت جادویی یک کتابخانه عمومی پشت میزی چوبی با رنگ روشن نشسته و سر را روی کتابی خم کرده است و مشغول خواندن است. در این کتابخانه همه چیز نو و تمیز است. گذشته از آن ایدئولوژی «بصری»ای که می کوشد تمام تصاویر جامعه را تمیز و استرلیزه نشان دهد و هر نوع تضاد و شکاف و لکه ای را بپوشاند، تر و تمیز بودن این کتابخانه، از قضا، دلالت ناخواسته دیگری هم دارد: تمیز بودن همه چیز در این کتابخانه تخیلی، به معنای «جدید» بودن این کتابخانه است. این «جدید» بودن، مبین نهاد «نوپا»ی کتابخوانی و کتابخانه است. «نوپا» بودن در اینجا معنای معکوس دارد.

 بیش از آنکه بر تازگی و طراوت دلالت داشته باشد، بر «تاخیر» دلالت دارد. نهادهای بوروکراسی و کتابخانه ها، دست کم یک وجه اشتراک دارند: انبوه کاغذ و قفسه. در ایران، کاغذهای بوروکرات ها بسیار زردتر از کاغذهای کتابخوان هاست. گذشته از کتابخانه ملی، کتابخانه های ما اغلب «نو» هستند. این امر بیش از آنکه مبین «توسعه و نوسازی» باشد، معرف فقدان سنت کتابخوانی نزد ماست. کتاب خواندن برای ما چیز جدیدی است و درست به همین لحاظ، چیزی است عجیب و غریب و از همین جاست تکوین انواع و اقسام کلیشه ها و اسطوره های گرد کتاب خواندن: از مطالبی نظیر «کتاب یاری مهربان است» و «هر کتاب دریچه ای است به جهان نو» گرفته تا تصویر همان جوانک آراسته و متشخص.

این کلیشه ها از یک سو تلویحا معرف خاستگاه و شأن بورژوایی «خواندن»اند و از سوی دیگر، از رهگذر کلی، انتزاعی و آرمانی کردن «کتاب»، آن را از محتوای انضمامی، «غیر بهداشتی» و خطرناک اش تهی می کنند و کنش خواندن را به کنشی سرگرم کننده و خنثی و بی خطر بدل می سازند. «هر کتاب، دریچه ای است به جهانی نو»، ولی نه هر جهانی. زیرا جهان های خطرناکی وجود دارند که نباید هیچ دریچه ای به آنها گشوده شود. در این تصاویر، نظیر تصویر آن جوانک که به کرات از صدا و سیما پخش شده است، فرآیند خواندن، در حد اعلای خود ناب و پاکیزه و آرمانی جلوه داده شده است. کتاب هایی هم که در تصاویری از این دست نشان داده می شود، معمولا عناوین «خاصی» دارند. به عبارت دیگر، در این کلیشه ها، کتاب خواندن، سراسر سیاست زدایی شده است. تفکر و همبسته آن،  کتاب،  همواره سرشتی سیاسی داشته است. در تاریخ تفکر، همپای برافراشتن دیرک های آتش سوزی، همواره جشن های کتاب سوزی هم برگزار می شده است. کارکرد سیاسی و اصلی و سرشت «سکولار» کتابخوانی را در این دیرک ها و جشن ها بهتر می توان دریافت تا در تصاویری از جوانک های متشخص و سربه راهی که در کنج «تروتمیز» کتابخانه های تخیلی، «علم و دانش می اندوزند.»

روی دیگر سکه این «گنده کردن» و آرمانی سازی کتابخوانی، از قضا، موج بزرگ کتاب «نخواندن» است. در حال حاضر، تیراژ کتاب های علوم انسانی، یعنی همان کتاب هایی که بناست خواندن شان ماهیتی سیاسی داشته باشد، به طور متوسط بین 1000 تا 1500 نسخه است و همین مقدار نیز اغلب فروش نمی رود و در انبارها تلنبار می شود. دانشجویان به اصطلاح رادیکال ما نیز که سودای تغییر وضع موجود را دارند، از این ناچیزترین کنش سیاسی، یعنی خواندن کتاب هم گویا می رمند. جالب است که در تاریخ جوامع بسته، کتاب ها به دو دلیل سراسر متضاد خمیر می شوند. ترس از خوانده شدن کتاب های گمراه کننده و بادکردن انبوه کتاب های خوانده نشده.

البته اصلی ترین دلیل نخواندن کتاب را که اغلب ربط چندانی هم به مفهوم آرمانی شده و تخیلی «فرهنگ» ندارد، نباید فراموش کرد. کتابخوانی، کنش بورژوایی است و نیازمند وقت و پول و حوصله است. آه و ناله سردادن از اینکه «متوسط خواندن کتاب در ایران روزی سه یا چهار دقیقه است»، بیش از آنکه به قول محافظه کاران فرهنگ، به نازل بودن سطح فرهنگ کتابخوانی ربط داشته باشد، در پیوند تنگاتنگ با تنگناهای مادی است. وقتی کار برای تامین معاش، تمام روز را پر کند، کتابخوانی به چیزی لوکس و از آن از ما بهتران بدل می شود. احتمالا جوانک متشخص ما نیز در آن کتابخانه تخیلی، یا مشغول زدن تست برای کنکور است و یا در حال درس خواندن برای پاس کردن واحدهای بیهوده دانشگاه.

کلیشه های رایج درباره کنش تخیلی کتاب خواندن، فرسنگ ها از فرآیند از سویی بغرنج و از سوی دیگر لوکس خواندن کتاب فاصله دارند.امید مهرگان
شرق


وبلاگ جدیدمن بعداز مصیبت وارده از میهن بلاگ

باایجاد وبلاک (کتاب بیست) درفضای میهن بلاک بعدازچهارماه فعالیت وبیش ازهشتصد عنوان مطلب  در زمینه معرفی کتاب وترویج کتابخوانی متاسفانه  سایت میهن بلاگ با اشکال مواجه گشته وسرور آن ازکارافتاد ومدیران سایت مذکور مسئولیت انتقال وبلاگها را به سرور دیگررا قبول نکرده اند  لذا بخاطر بی مسئولیتی مدیران میهن بلاگ تصمیم گرفتم  مطالب خودرا درسرویس بلاگفا بنویسم .

البته شایان ذکراست در این مدت وبلاگ کتاب بیست به نشانی( http://book20.coo.ir/ )توانسته بود بدون تبلیغات نظربیش از شش هزار بازدید کننده فرهنگی را  به خود جلب کند امیدوارم هرچه سریعتر مشکل میهن بلاگ برطرف گردد.