ناتالی گلدبرگ/ ترجمه ی شهرام عدیلی پور
یکی از دانش آموزان می گفت: « من زیاد کارهای همینگوی را می خوانم، می ترسم مثل او شروع به نوشتن کنم. دارم از روی دست او می نویسم و صدای خودم را گم کرده ام ». خوب آن قدر هم بد نیست. مثل ارنست همینگوی نوشتن خیلی بهتر از نوشتن مثل عمه بتونه است که فکر می کند کارت تبریک های هال مارک بهترین شعرهای آمریکا هستند. ما همیشه نگران این هستیم که داریم از روی دست کس دیگری می نویسیم و این که هنوز سبک خودمان را پیدا نکرده ایم. نگران نباشید. نویسندگی یک کار اشتراکی ست. بر خلاف نظر عموم مردم، یک نویسنده پرومته ی تنها در کوهی پر از آتش نیست. خیلی خودخواهیم که فکر می کنیم به تنهایی یک ذهن کاملن جدید و نوظهور داریم. ما بر پشت تمام نویسندگانی که پیش از ما آمده اند، سواریم. اکنون با تمام تاریخ، اندیشه ها و این شربت لیموناد زندگی می کنیم. تمام این ها در نوشته مان با هم ترکیب می شوند. نویسندگان عاشقان بزرگی هستند. آن ها عاشق نویسندگان دیگر می شوند. به این ترتیب نوشتن را یاد می گیرند. آن ها نویسنده ای را انتخاب می کنند، تمام آثار او را می خوانند ، بارها و بارها آن را می خوانند و می خوانند تا بفهمند که آن نویسنده چه گونه حرکت می کند، مکث می کند یا می بیند. این ست هستی یک نویسنده. از خودتان قدم بیرون گذارید و به وجود دیگری پابگذارید. وقتی نوشته ی یک نویسنده ی دیگر را دوست دارید به این معنی ست که توانایی ها و استعدادهای او در شما بیدار شده است. این تنها شما را بزرگ تر می کند. نه این که تبدیل تان کند به یک میرزا بنویس مقلد. بخش هایی از نوشته ی یک نویسنده ی دیگر که برای تان طبیعی ست، تبدیل به خود شما می شود و شما هم وقتی می نویسید از آن استفاده می کنید اما نه به طور مصنوعی. عاشقان بزرگ در عشق به دیگری خود را می شناسند. این اتفاق برای آلن گینزبرگ2 افتاد، وقتی که می خواست طوری بنویسد که جک کرواک3 بتواند بفهمد: «… وقتی عاشق جک کرواک شد، دریافت که او خود جک کرواک است. این چیزی ست که عشق می فهمد». وقتی « تپه های سبز آفریقا» را می خوانید ارنست همینگوی هستید در یک سفر اکتشافی و آن وقت که دارید « زنان حکومت» را می خوانید جین آوستن4 هستید و بعد گرترود اشتاین5 می شوید که روی کوبیسم خاص خودش با واژه ها کار می کند و سپس لاری مک مورتی6 هستید در تکزاس که دارید به سوی اتاق شرط بندی برای اسب دوانی پیش می روید. بنابراین نوشتن، تنها نوشتن نیست بل که داشتن رابطه ای با نویسندگان دیگر هم هست. و حسود نباشید این بدترین نوع نویسنده است. اگر کسی چیز بزرگی بنویسد، تازه روشنی و پاکی بیش تری برای همه ما در جهان خواهد آورد. نویسندگان « دیگری» نسازید که خیلی با شما تفاوت داشته باشند، نگویید: « آن ها خوب اند، من بدم ». دوگانگی و تضاد ایجاد نکنید. اگر این کار را بکنید، نویسنده ی خوب شدن سخت می شود. البته خلاف این را هم می شود گفت: « من بزرگ هستم، آن ها نیستند» این طوری خیلی مغرور می شوید و نمی توانید به عنوان یک نویسنده- به معنی واقعی کلمه- رشد کنید و انتقاد پذیر شوید. تنها این گزاره درست است: « آن ها خوب اند، من هم خوب ام ». این جمله فضای بسیار زیادی در اختیارتان می گذارد : « آن ها مدتی طولانی در این راه رفته اند، من می توانم مدتی در راه آن ها قدم بزنم و از آن ها چیز یاد بگیرم ». این خیلی بهتر از این ست که یک نویسنده ی قبیله ای باشیم. نوشتن برای تمام مردم و شنیدن نظر آن ها بهتر از این ست که موجودی منزوی و گوشه گیر باشیم که در صومعه ی خود محبوسیم و می کوشیم تنها یک حقیقت در ذهن تنگ مان پیدا کنیم. سعی کنید بزرگ شوید و تمام جهان را در آغوش بگیرید و بنویسید. حتا اگر به تنهایی کار می کنیم تا با آن طبیعت خود رو و بکرمان بنویسیم، مجبوریم که با خودمان و تمام چیزهای اطراف مان شریک شویم: با میز تحریر، با درختان، پرندگان، آب، با ماشین تحریر و غیره. ما از چیزهای دیگر جدا نیستیم. این تنها «خود» است که وا می داردمان فکر کنیم که هستیم. هر چه پیش روی مان می آید، می سازیم اش، حتا اگر نوشته مان واکنشی به آن باشد یا اگر بکوشیم که گذشته را انکار کنیم. ما همچنان با دانشی که داریم می نویسیم. این هم خوب ست که بعضی از نویسندگان محلی را بشناسید و از حمایت آن ها برخوردار شوید. خیلی سخت ست که بخواهید تنها روی پای خود بایستید و ادامه دهید. من به دانش آموزان ام در یک گروه می گویم که هم دیگر را بشناسند و کارشان را با افراد دیگر تقسیم کنند. نگذارید کارها تان در دفترچه ها تان روی هم انباشته شود. آن ها را بیرون بریزید. این فکر را که یک هنرمند تنها و بی کس و رنج کشیده باشید از سر بیرون کنید. ما به هر حال چون انسانیم، رنج می کشیم. این رنج را بیش تر نکنید.
1- بخشی از کتاب نوشتن تا مغز استخوان اثر ناتالی گلدبرگ
2- Allen Ginsberg 3- Jack Kerouace 4- Jane Austen 5- Gertrude Stein 6- Larry McMurty
http://www.jenopari.com/article.aspx?id=169 جن وپری
|