سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امبرتو اکو /مذهب وچرایی زندگی

 

   انسان ها موجوداتی مذهب گرا هستند. زندگی بدون توضیحات و امیدی که مذهب به آدم ها می دهد به لحاظ روانشناختی بسیار دشوار است. شما می توانید این مسأله را در زندگی دانشمندان اثبات گرای (پوزیتیویست) قرن نوزدهم مشاهده کنید. آنها مصرانه می گفتند که عالم هستی را از دیدگاه صرفاً مادی توضیح می دهند؛ با این حال شب که می شد در جلسات احضار روح شرکت می کردند و سعی می کردند روح مردگان را احضار کنند. حتی در این روزگار هم من اغلب دانشمندانی را می بینم که بیرون از دنیای تنگ و محدود نظم و اصول خود، به خرافات اعتقاد دارند. آنها آنقدر به خرافات اعتقاد دارند که بعضی وقت ها با خودم فکر می کنم اگر آدم بخواهد بی ایمان باشد باید فیلسوف باشد و یا شاید هم کشیش.
ما باید چرایی زندگی را برای خودمان و برای دیگران توجیه کنیم. پول یک وسیله است ولی ارزش نیست؛ ما در زندگی علاوه بر وسیله به ارزش هم نیاز داریم، هدف علاوه بر وسیله. بزرگ ترین مشکلی که انسان ها با آن مواجه اند یافتن راهی برای پذیرش این واقعیت است که هر یک از ما روزی خواهیم مرد.
پول خیلی کار ها می تواند انجام بدهد ولی نمی تواند کاری کند که آدم با مرگ خود کنار بیاید. پول بعضی وقت ها می تواند کاری کند که مرگ به تعویق بیفتد؛ برای مثال، کسی که می تواند میلیون ها دلار خرج پزشک شخصی خود کند معمولاً در مقایسه با کسی که توانایی چنین کاری را ندارد مدت طولانی تری عمر می کند. ولی او نمی تواند کاری کند که نسبت به آدم های پولدار کشور های پیشرفته مدت طولانی تری زندگی کند.

اگر شما فقط به قدرت پول اعتقاد داشته باشید دیر یا زود به بزرگ ترین محدودیت پول پی خواهید برد: پول نمی تواند این موضوع را برایتان توضیح دهد که شما یک حیوان میرا (فانی) هستید. در واقع شما هر چقدر تلاش می کنید که از این واقعیت فرار کنید، هر چه بیشتر مجبور می شوید پی ببرید که مایملک و دارایی های مادی شما نمی توانند مرگ شما را توضیح بدهند.
و اینجاست که وظیفه مذهب آشکار می شود؛ وظیفه مذهب است که این قضیه را توضیح دهد. مذاهب نظام های اعتقادی هستند که انسان ها را قادر می سازند تا وجود خود در عالم هستی را توجیه کنند و با مرگ خود کنار بیایند. ما در سال های اخیر در اروپا با افول مذهب مکتبی (organized religion) مواجه شده ایم. ایمان در کلیسا های مسیحی رو به افول است.
ایدئولوژی هایی مانند کمونیسم که قول از ریشه برکندن مذهب را می دادند شکست فاحشی خورده اند. از این رو ما هنوز هم در جستجوی چیزی هستیم که به ما این توانایی را بدهد که با مرگ ناگزیر خود کنار بیاییم.
این قول از "جی. کی. چسترتون" اغلب نقل می شود که: "وقتی کسی به خدا اعتقاد ندارد، به هیچ چیز اعتقاد ندارد. چنین کسی به هر چیزی اعتقاد دارد." ما ظاهراً در عصر خاصی زندگی می کنیم. در واقع ما در عصر ساده لوحی ها و زودباوری های وحشتناک زندگی می کنیم.
"مرگ خدا" و یا دست کم مرگ خدای مسیحی همزمان بوده است با تولد یک عالمه بت جدید. این بت ها بر روی نعش کلیسای مسیحی مانند باکتری تکثیر شده اند؛ از کیش های کفرآمیز گرفته تا خرافات ابلهانه ای نظیر کتاب "رمز داوینچی".
واقعاً جالب است اگر بدانیم که چه تعدادی از مردم با این کتاب در سطح لفظ برخورد می کنند و گمان می کنند که داستان آن حقیقت دارد. مسلماً "دن براون" با نوشتن این کتاب برای خود لژیونی از خوانندگان هواخواه ساخته که اعتقاد دارند حضرت عیسی مصلوب نشد؛ و اینکه او با مریم عذرا ازدواج کرد، سپس پادشاه فرانسه شد و فراماسون خود را به راه انداخت. بسیاری از کسانی که امروزه به موزه لوور می روند فقط به این دلیل به این موزه می روند که تابلوی "مونا لیزا" را تماشا کنند و دلیلش هم صرفاً این است که مونا لیزا در کانون رمان دن براون قرار دارد.
یک بار از "آرتور روبینستاین" نقاش پرسیدند آیا به خدا اعتقاد دارد. او در جواب گفت: "نه. من به خدا اعتقاد ندارم. من به یک چیز بزرگ تر اعتقاد دارم." فرهنگ ما دچار همین گرایش های تورمی است. مذاهب موجود آنقدر که باید بزرگ نیستند؛ ما به نسبت آنچه مذهب مسیحیت می تواند در اختیار ما بگذارد چیز های بیشتری از خدا می خواهیم. به همین دلیل هم به چیز های غیبی و فراطبیعی پناه می بریم. این به اصطلاح "علوم غیبی" هرگز یک سر و راز اصیل و واقعی را آشکار نمی کنند؛ آنها فقط ادعا می کنند که یک چیز سری و مرموز وجود دارد که همه چیز را توضیح می دهد و توجیه می کند. فایده بزرگ این دیدگاه این است که شخص می تواند این "ظرف" خالی مرموز را با ترس ها و امیدهای خود پر کند.
من به عنوان فرزند عصر روشنگری و به عنوان کسی که به ارزش های زاییده عصر روشنگری مانند حقیقت، پرسش در فضای باز و آزادی، اعتقاد دارد از دیدن چنین گرایش هایی افسرده و غمگین می شوم. این البته به دلیل ارتباط بین علو غیبی و فاشیسم و نازیسم نیست؛ هر چند گو اینکه این ارتباط به شدت وجود دارد. هیتلر و بسیاری از پیروان هیتلر در واقع هواخواه بچگانه ترین خیالپردازی ها از نوع غیبی و فراطبیعی اش بوده اند.
همین وضعیت در مورد بعضی از استادان فاشیسم در ایتالیا مصداق دارد – "جولیوس ایوولا" یک نمونه از آنها است – که همچنان نوفاشیست های ایتالیا را مجذوب خود می کنند.
من یک مسیحی کاتولیک هستم و برای سنت های دین مسیح بسیار احترام قائلم. از جمله سنت های دین مسیح شیوه کنار آمدن با مرگ است که برایم بسیار با معنا و مفهوم است. می خواهم طبق معمول با نوه ام به کلیسا بروم و در مراسم شبیه سازی زایش مسیح شرکت کنم. می خواهم من و نوه ام با هم طویله ای را که مسیح در آن به دنیا آمد بسازیم. درست همانطور که پدرم من را وقتی کوچک بودم برای اجرای این مراسم به کلیسا می برد.
به نظرم با قهرمان کاتولیک رمان «تصویر مرد هنرمند در جوانی» اثر جیمز جویس موافق باشم که می گوید: "این چه نوع آزادی و رهایی است که آدم یک معناباختگی منطقی و منسجم را رها کند و به یک معناباختگی غیر منطقی و نا منسجم پناه ببرد؟" جشن مذهبی کریسمس دست کم یک معناباختگی واضح و منسجم است. جشن تجاری مسیح حتی همین هم نیست.