برده رقصان
*خانم پانولافاکس، نویسندهای از امریکای لاتین است که کتاب هایش پس از ده سال توسط دبلیو نورتون معرفی شد. آثار منتشر شده از او عبارتند از: شخصیتهای ناامید، جزیرهی میمون ها، بادغربی، دهکدهای کنار دریا، قصهای برای پیشکار و...
از آثار مشهور او، کتاب بردهی رقصان است که در سال 1973، برندهی جایزهی نیوبری شد و دیگری نیز، جایز? آنربوک نیوبری برای داستان گربهی یک چشم می باشد در سال-1984- ا و یک خانم معلم است. نمیدانم کسی که یک وقتی دربهدر نبوده چه طور میتواند چیزی را بفهمد؟ پائولا فاکس در بچگی به ندرت بیشتر از یک سال در جایی زندگی کرده. کارهای مختلفی را هم تجربه کرده است. یک وقتی مدل بوده. از بچگی دوست داشته بنویسد و جور نمیشده تا اینکه بالاخره معلم میشود و داستانهای زیادی مینویسد و برای برده رقصان برندهی جایزهی هانس کریستین آندرسن هم میشود.
داستان برد? رقصان، مربوط به دوران سیاهِ نژادپرستی سیاه و سفید در امریکاست و شخصیت داستان حول محور جیسی پسر نوجوانی است که با مادر و خواهر خود در خانهی فقیر و کهنهای زندگی میکند و راه درآمدشان از خیاطی کردن مادر برای سفارشات لباسهایی است که زنان ثروتمند نیو اورلئانی درخواست می کنند.
جیسی، که به سفارش مادر از عمه آگاتا، تنها خویشاوند پدریاش، چندین شمع قرض گرفته، در راه برگشت به خانه توسط دزدان دریایی و برده فروشان دزدیده میشود و پس از هوشیاری خود را در کشتی حمل بردهها مییابد و این گونه سفر سخت و تحقیرآمیز دریایی خود را همراه با مشکلات فراوان تجربه می کند.
«جسی! رنگت مثل گچ سفید شده! چه اتفاقی افتاده؟»
فریاد زدم : «کاش استوات مرده بود.»
پرویس گفت:«ولی او مرده. او سالاست که مرده. همزادش در هر کشتی وجود دارد! شخصی از او عروسکهایی میسازد و روی آنها باروت میپاشد و دزدانه راهی باراندازها میشود و عروسکی در هر کشتی قرار میدهد. موقعی که کشتی به دریا میرود، عروسک بزرگ میشود و رشد میکند تا اینکه درست به شکل یک دریانورد در میآید و در میان کارکنان کشتی جای میگیرد و هیچ کس از او عاقلتر نیست. تا اینکه دو هفتهی بعد یکی از کارکنان به دیگری میگوید: « او مرده نیست؟ شخصی که در کنار سکان ایستاده است؟» و دیگری میگوید: «من هم همین فکر را میکردم. کسی در کشتی مرده.»
***
- هی جسی! تو متوجه نیستی، انگلیسیها دوست دارند ما را تحریک کنند. چون دیگر به آنها تعلق نداریم.
- ولی آنها بردهداری را در کشور خودشان غیر قانونی اعلام کردهاند!
پرویس دستی به چانهاش مالید و چشمهایش را تنگ کرد. با عقیدهی راسخی گفت: «مطمئن باش، اگر چیز پرسودتری پیدا نمیکردند علیه بردهداری قانون صادر نمیکردند. ولی حالا میبینی! آخر سفر چیزی هم گیر تو میآید!»
زن فقیری که تازه یک سفارش خیاطی گرفته، پسرش را میفرستد که از عمهشان چندتا شمع نصفه قرض کند. جسی شیطان است و دور از چشم مادر گاهی به بازار بردهفروشها سر میزند و برایشان فلوت میزند و چندرغازی کاسبی میکند. هنرنماییهایش چشم کارکنان یک کشتی قاچاق برده را گرفته. موقع برگشتن میدزدنش و سفر شروع میشود. وظیفهی او رقصاندن بردههاست. بردههایی که اگر نمردهاند لابد به خاطر حیرت و گیجیشان است.