ما همه خوبیم* گفت و گو با عباس معروفی
من معتقدم در شهر برلین با راه اندازی این کتابفروشی در واقع حرام شدم یعنی جامعه توجهی به من نکرد در صورتی که بسیاری می توانستند از حضور من در اینجا در حد یک مشورت استفاده کنند حتی برای خرید کتاب. من به دنبال قهرمان شدن نبودم وگرنه در ایران می ماندم ولی فکر کردم بروم یک جایی که کارم را ادامه بدهم. در این شهر، 10 هزار ایرانی که بسیار هم ثروتمند هستند، زندگی می کنند، اما متاسفانه تعداد زیادی از این افراد حاضرند پول هایشان را در قمارخانه ها ببازند ولی برای خرید کتاب هزینه یی نپردازند. اینها به فرهنگ و ادبیات کاملاً بی توجه اند، به همین خاطر سرآخر به این نتیجه رسیدم که اینجا حرام شدم.ماها یک جورهایی قربانی هستیم، در واقع به نوعی لت و پار می شویم. صبح که از خواب بیدار می شوم، وقتم تباه می شود به صحافی، برش، فروختن کتاب، زمین شستن، شیشه شستن و کارهایی که زمانی در دفتر نشریه گردون می نشستم و برایم انجام می دادند. به جای این کارها می توانم 200 تا آدم مستعد را 3 ، 4 سال تحت آموزش بگیرم و 30 تا رمان نویس درست از توی اینها دربیاورم. در واقع خط طلایی عمر من هر روز تلف می شود. ما این همه نویسنده در ایران داریم که شاهکارهایشان را ننوشته اند، یک صادق هدایت با شاهکار «بوف کور» داشتیم یا یک گلشیری با شاهکار «شازده احتجاب»، بقیه چی؟ جامعه آنقدر لطمه خورده که به جای اینکه به یک نتیجه مفید برسد و زبده سازی و درجه یک سازی کند تبدیل شده به جامعه یی که متوسط سازی می کند. یعنی 80 هزار تا شاعر داریم، 4 ، 5 هزار تا نویسنده که بسیاری از اصول مهم داستان نویسی را نمی دانند ... یک نفر باید به اینها بگوید. من وقتی بسیاری از داستان ها را می خوانم دلم می سوزد، چون فکر می کنم که اگر کسی به این داستان نویس آموزش داده بود الان این، داستان بسیار جذاب تر بود یا حتی شاهکار نویسنده می شد.