سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشتن

 

 

- مطمئنآ ، اگر بشر با واژه ، زبان ، و قلم ، آشنا نشده بود ، هنوز هم در جنگل و درون غارها زندگی می کرد و اینهمه دستاورد علمی و فنی و فرهنگی ، هرگز بدست نمی آمد. اگر انسان قرار باشد به چیزی افتخار کند ، قطعا چیزی جز معرفت و شناخت نخواهد بود و این مهم ، جز از طریق زبان و قلم قابل حصول نیست. از درک همین نکته ساده است که نویسنده و اهل قلم دارای تعریف می شود و از همینجا هم هست که یک نویسنده با وظیفه سنگینی که بر دوش می گیرد ، آشنا می شود. نویسنده کسی است که بر این شناخت دست می یابد ، به آن می افزاید و آن را منتقل می کند و (( این )) البته اگر بخواهد درست انجام شود ، کاری است بس دشوار!
اما یک نویسنده از کجا باید شروع کند ، چگونه باید خود را ارتقاء دهد و چطور باید به این توانائی نزدیک شود ؟

نویسندگی کاری جدی است ، بنابراین ، قبل از هر چیز، یک نویسنده نیاز به انگیزه ای جدی دارد. در اینجاست که سوالی دیگر مطرح می شود و آن این است که چه چیزهائی می تواند انگیزه ای جدی باشد.


"سیمون دوبوار" , نویسنده و فیلسوف فرانسوی

یاسوناری کاواباتا» داستان نویس بلندآوازه ژاپنی که بیش از یکصد داستان نوشته است در ماه مه ???? در ?? سالگی درگذشت.
وی دو سال پس از نوشتن داستان یک خودکشی، بدون این که یادداشتی بر جای گذارد انتحار کرد.
کاواباتا که برنده جایزه نوبل ادبیات سال ???? شده بود، نخستین ژاپنی است که چنین جایزه ای را به دست آورده بود. به سبب یتیم شدنش در کودکی و از دست دادن والدین، تاثیر تنهایی و متکی به خود بودن در همه آثار کاواباتا آشکار است.
سبک داستان نویسی او شباهت فراوان به نوشتن خبر حادثه برای رسانه ها دارد: ساده، بدون لفاظی و بازی با قلم، و قرار دادن سریع خواننده در نتیجه داستان.

پیوند سنت‌‏های ژاپن با ادبیات پیشرو
" یاسوناری کاواباتا " مهم‌‏ترین نویسنده ژاپنی است که در آثار خود ، سنت‌‏های مردم سرزمین اش را با با ادبیات پیشرو پیوند می زند.
کاواباتا در همان سال های آغاز کودکی پدر ومادرش را از دست داد و پس از آن روزهای سختی را گذراند تا سرانجام در در دانشگاه توکیو به تحصیل ادبیات ژاپنی و غربی مشغول شد.
در سال 1921 ، او مجله " افکار نو " را را بنیان گذاشت و در همان روزها نویسندگی را آغاز کرد . وی از سال 1935 تا 1947 مشغول نوشتن رمانی به نام "سرزمین برفی" بود . کاواباتا در سال 1943 جایزه " کوکونتی کان" را از آن خود کرد ودر سال 1948 به ریاست انجمن قلم برگزیده شد . او پس از این دوران رمان " انبوه پرندگان سفید " را نوشت که 4 سال بعد به عنوان کتاب سال ژاپن انتخاب شد.
وی در سال 1968 به خاطر نوشتان رمان " سرزمین برفی " جایزه نوبل را از آن خود کرد.
کاواباتا ، پس از خودکشی " میشیما یوکیو " حامی خود در سال 1970 ، در تاریخ 16 آوریل سال 1972 خودکشی کرد.


مهم، آن پرسش است...داستان چیست؟

یاسوناری کاواباتا» داستان نویس بلندآوازه ژاپنی که بیش از یکصد داستان نوشته است در ماه مه ???? در ?? سالگی درگذشت.
وی دو سال پس از نوشتن داستان یک خودکشی، بدون این که یادداشتی بر جای گذارد انتحار کرد.
کاواباتا که برنده جایزه نوبل ادبیات سال ???? شده بود، نخستین ژاپنی است که چنین جایزه ای را به دست آورده بود. به سبب یتیم شدنش در کودکی و از دست دادن والدین، تاثیر تنهایی و متکی به خود بودن در همه آثار کاواباتا آشکار است.
سبک داستان نویسی او شباهت فراوان به نوشتن خبر حادثه برای رسانه ها دارد: ساده، بدون لفاظی و بازی با قلم، و قرار دادن سریع خواننده در نتیجه داستان.

پیوند سنت‌‏های ژاپن با ادبیات پیشرو
" یاسوناری کاواباتا " مهم‌‏ترین نویسنده ژاپنی است که در آثار خود ، سنت‌‏های مردم سرزمین اش را با با ادبیات پیشرو پیوند می زند.
کاواباتا در همان سال های آغاز کودکی پدر ومادرش را از دست داد و پس از آن روزهای سختی را گذراند تا سرانجام در در دانشگاه توکیو به تحصیل ادبیات ژاپنی و غربی مشغول شد.
در سال 1921 ، او مجله " افکار نو " را را بنیان گذاشت و در همان روزها نویسندگی را آغاز کرد . وی از سال 1935 تا 1947 مشغول نوشتن رمانی به نام "سرزمین برفی" بود . کاواباتا در سال 1943 جایزه " کوکونتی کان" را از آن خود کرد ودر سال 1948 به ریاست انجمن قلم برگزیده شد . او پس از این دوران رمان " انبوه پرندگان سفید " را نوشت که 4 سال بعد به عنوان کتاب سال ژاپن انتخاب شد.
وی در سال 1968 به خاطر نوشتان رمان " سرزمین برفی " جایزه نوبل را از آن خود کرد.
کاواباتا ، پس از خودکشی " میشیما یوکیو " حامی خود در سال 1970 ، در تاریخ 16 آوریل سال 1972 خودکشی کرد.


آن‌چه می‌خوانید، دقیقاً داستان است!

آن‌چه می‌خوانید، دقیقاً داستان است!
دو سال پیش، ابتدا وحشت‌زده شدیم. بعد وحشت‌مان تبدیل شد به اضطراب و ترس و امید. بعد ناامید شدیم و عصبانی. بعد، هم به ترس عادت کردیم، هم به عصبانیت؛ یعنی بی‌خیال شدیم. و حالا مدتی‌ست که همگی فقط می‌خندیم، بی آن که حتا انتظار بکشیم! دست‌کم در عرصه‌ی فرهنگ و هنر کردند هر چه خواستند، و شد هر چه انتظارش می‌رفت، و اهل فرهنگ و هنر و ادبیات خسته شدند و وامانده از بی‌حاصلی واکنش‌ها و لب‌گزیدن‌ها و شگفت‌زده‌شدن‌ها و اعتراض کردن‌ها و نامه‌نوشتن‌ها و صبوری کردن‌ها و دندان‌قروچه‌رفتن‌ها و...
حالا دیگر بی‌هیچ انتظاری حتا، فقط می‌خندیم، به فهرست کتاب‌هایی که ارشاد خریده، به لحن نامه‌ها و مصاحبه‌های مدیران فرهنگی نوآمده، به طرح‌های ساماندهی لباس و مد و مو و وبلاگ و مسافربر شخصی، به فیلم‌هایی که ساخته نمی‌شوند، به کتاب‌هایی که چاپ نمی‌شوند، به نویسنده‌هایی که نمی‌دانند برای چه می‌نویسند، به روزنامه‌هایی که برای تک تک تحریریه‌شان هم باید اجازه بگیرند، به نشست‌های فرهنگی و ادبی و هنری‌ای که از فردا نمی‌دانند درباره‌ی چه اثر تازه‌ای بحث کنند، به فیلم‌هایی که اکران نمی‌شوند، به کنسرت‌هایی که برپا نمی‌شوند، و حتا به گرمای نفس‌گیر مزخرفی که نمی‌دانم امسال چرا این‌قدر گندتر از سال‌های گذشته به روح و تن‌مان شلاق می‌زند!

خوابگرد

http://www.khabgard.com/


" یاسوناری کاواباتا " مهم‌‏ترین نویسنده ژاپنی

یاسوناری کاواباتا» داستان نویس بلندآوازه ژاپنی که بیش از یکصد داستان نوشته است در ماه مه ???? در ?? سالگی درگذشت.
وی دو سال پس از نوشتن داستان یک خودکشی، بدون این که یادداشتی بر جای گذارد انتحار کرد.
کاواباتا که برنده جایزه نوبل ادبیات سال ???? شده بود، نخستین ژاپنی است که چنین جایزه ای را به دست آورده بود. به سبب یتیم شدنش در کودکی و از دست دادن والدین، تاثیر تنهایی و متکی به خود بودن در همه آثار کاواباتا آشکار است.
سبک داستان نویسی او شباهت فراوان به نوشتن خبر حادثه برای رسانه ها دارد: ساده، بدون لفاظی و بازی با قلم، و قرار دادن سریع خواننده در نتیجه داستان.

پیوند سنت‌‏های ژاپن با ادبیات پیشرو
" یاسوناری کاواباتا " مهم‌‏ترین نویسنده ژاپنی است که در آثار خود ، سنت‌‏های مردم سرزمین اش را با با ادبیات پیشرو پیوند می زند.
کاواباتا در همان سال های آغاز کودکی پدر ومادرش را از دست داد و پس از آن روزهای سختی را گذراند تا سرانجام در در دانشگاه توکیو به تحصیل ادبیات ژاپنی و غربی مشغول شد.
در سال 1921 ، او مجله " افکار نو " را را بنیان گذاشت و در همان روزها نویسندگی را آغاز کرد . وی از سال 1935 تا 1947 مشغول نوشتن رمانی به نام "سرزمین برفی" بود . کاواباتا در سال 1943 جایزه " کوکونتی کان" را از آن خود کرد ودر سال 1948 به ریاست انجمن قلم برگزیده شد . او پس از این دوران رمان " انبوه پرندگان سفید " را نوشت که 4 سال بعد به عنوان کتاب سال ژاپن انتخاب شد.
وی در سال 1968 به خاطر نوشتان رمان " سرزمین برفی " جایزه نوبل را از آن خود کرد.
کاواباتا ، پس از خودکشی " میشیما یوکیو " حامی خود در سال 1970 ، در تاریخ 16 آوریل سال 1972 خودکشی کرد.


ارنست همینگوی و وداع با اسلحه

 

 

 

      

 

ناتالی گلدبرگ/ ترجمه ی شهرام عدیلی پور

    یکی از دانش آموزان می گفت: « من زیاد کارهای همینگوی را می خوانم، می ترسم مثل او شروع به نوشتن کنم. دارم از روی دست او می نویسم و صدای خودم را گم کرده ام ». خوب آن قدر هم بد نیست. مثل ارنست همینگوی نوشتن خیلی بهتر از نوشتن مثل  عمه بتونه  است که فکر می کند کارت تبریک های  هال مارک  بهترین شعرهای آمریکا هستند.
ما همیشه نگران این هستیم که داریم از روی دست کس  دیگری می نویسیم و این که هنوز سبک خودمان را پیدا نکرده ایم. نگران نباشید. نویسندگی یک کار اشتراکی ست. بر خلاف نظر عموم مردم، یک نویسنده پرومته ی تنها در کوهی پر از آتش نیست. خیلی خودخواهیم که فکر می کنیم به تنهایی یک ذهن کاملن جدید و نوظهور داریم. ما بر پشت تمام نویسندگانی که پیش از ما آمده اند، سواریم. اکنون با تمام تاریخ، اندیشه ها و این شربت لیموناد زندگی می کنیم. تمام این ها در نوشته مان با هم ترکیب می شوند.
نویسندگان عاشقان بزرگی هستند. آن ها عاشق نویسندگان دیگر می شوند. به این ترتیب نوشتن را یاد می گیرند. آن ها نویسنده ای را انتخاب می کنند، تمام آثار او را می خوانند ، بارها و بارها آن را می خوانند و می خوانند تا بفهمند که آن نویسنده چه گونه حرکت می کند، مکث می کند یا می بیند. این ست هستی یک نویسنده. از خودتان قدم  بیرون گذارید و به وجود دیگری پابگذارید. وقتی نوشته ی  یک نویسنده ی دیگر را دوست دارید به این معنی ست که توانایی ها و استعدادهای او در شما بیدار شده است. این تنها شما را بزرگ تر می کند. نه این که تبدیل تان کند به یک میرزا بنویس مقلد. بخش هایی از نوشته ی یک نویسنده ی دیگر که برای تان طبیعی ست، تبدیل به خود شما می شود و شما هم وقتی می نویسید از آن استفاده می کنید اما نه به طور مصنوعی. عاشقان بزرگ در عشق به دیگری خود را می شناسند. این اتفاق برای آلن گینزبرگ2 افتاد، وقتی که می خواست طوری بنویسد که جک کرواک3 بتواند بفهمد: «… وقتی عاشق جک کرواک شد، دریافت که او خود جک کرواک است. این چیزی ست که عشق می فهمد». وقتی « تپه های سبز آفریقا» را می خوانید  ارنست همینگوی هستید  در یک سفر اکتشافی و آن وقت که دارید « زنان حکومت» را می خوانید   جین آوستن4  هستید و بعد  گرترود اشتاین5  می شوید که روی کوبیسم خاص خودش با  واژه ها کار می کند و سپس لاری  مک مورتی6 هستید در تکزاس که دارید به سوی اتاق شرط بندی برای اسب دوانی پیش می روید.
بنابراین نوشتن، تنها نوشتن نیست بل که داشتن رابطه ای با نویسندگان دیگر هم هست. و حسود نباشید این بدترین نوع نویسنده است. اگر کسی چیز بزرگی بنویسد، تازه روشنی و پاکی بیش تری برای همه ما در جهان خواهد آورد. نویسندگان « دیگری» نسازید که خیلی با شما تفاوت داشته باشند، نگویید: « آن ها خوب اند، من بدم ». دوگانگی و تضاد ایجاد نکنید. اگر این کار را بکنید، نویسنده ی خوب شدن سخت می شود. البته خلاف این را هم می شود گفت: « من بزرگ هستم، آن ها نیستند» این طوری خیلی مغرور می شوید و نمی توانید به عنوان یک نویسنده- به معنی واقعی کلمه- رشد کنید و انتقاد پذیر شوید. تنها این گزاره درست است: « آن ها خوب اند، من هم خوب ام ». این جمله فضای بسیار زیادی در اختیارتان می گذارد : « آن ها مدتی طولانی در این راه رفته اند، من می توانم مدتی در راه آن ها قدم بزنم و از آن ها چیز یاد بگیرم ».
این خیلی بهتر از این ست  که یک نویسنده ی قبیله ای باشیم. نوشتن برای تمام مردم و شنیدن نظر آن ها بهتر از این ست که موجودی منزوی و گوشه گیر باشیم که در صومعه ی خود محبوسیم و می کوشیم تنها یک حقیقت در ذهن تنگ مان  پیدا کنیم. سعی کنید بزرگ شوید و تمام جهان را در آغوش بگیرید و بنویسید.
 
حتا اگر به تنهایی کار می کنیم تا با آن طبیعت خود رو  و بکرمان بنویسیم، مجبوریم که با خودمان و تمام چیزهای اطراف مان شریک شویمبا میز تحریر، با درختان، پرندگان، آب، با ماشین تحریر و غیره. ما از چیزهای دیگر جدا نیستیم. این تنها «خود» است که وا می داردمان فکر کنیم که هستیم. هر چه پیش روی مان می آید، می سازیم اش، حتا اگر نوشته مان واکنشی به آن باشد یا اگر بکوشیم که گذشته را انکار کنیم. ما همچنان با دانشی که داریم می نویسیم.
این هم خوب ست که بعضی از نویسندگان محلی را بشناسید و از حمایت آن ها برخوردار شوید. خیلی سخت ست که بخواهید تنها روی پای خود بایستید و ادامه دهید. من به دانش آموزان ام در یک گروه می گویم که هم دیگر را بشناسند و کارشان را با افراد دیگر تقسیم کنند. نگذارید کارها تان در دفترچه ها تان روی هم انباشته شود. آن ها را بیرون بریزید. این فکر را که یک هنرمند تنها و بی کس و رنج کشیده باشید از سر بیرون کنید. ما به هر حال چون انسانیم، رنج می کشیم. این رنج را بیش تر نکنید.

1- بخشی از کتاب نوشتن تا مغز استخوان اثر ناتالی گلدبرگ

2- Allen Ginsberg
3- Jack  Kerouace
4- Jane Austen
5- Gertrude Stein
6- Larry McMurty

http://www.jenopari.com/article.aspx?id=169   جن وپری

 

 

 

 


آثار ارنست همینگوی

 

  

ارنِست میلر هِمینگویْ (?? ژوئیه، ???? - ? ژوئیه ????) از نویسندگان برجسته امریکایی بود.از مهم‌ترین رمان‌های او کتاب پیرمرد و دریا است. همینگوی در ???? در الینویز آمریکا زاده شد. وی در ???? درس خود را در دبیرستان اوک پارک به پایان رساند و در کانزاس‌سیتی به خبرنگاری در گاهنامه استار پرداخت. ماجراجویی‌هایش او را به جبهه جنگ در ایتالیا کشاند و در آنجا زخمی شد.



·                     سه داستان و ده شعر ???? / Three Stories and Ten Poems

·                     در زمان ما ???? / In Our Time

·                     مردان بدون زنان ???? / Men Without Women

·                     برنده هیچ نمی‌برد ???? / The Winner Take Nothing

·                     خورشید هم طلوع می‌کند ???? / The Sun Also Rises

·                     وداع با اسلحه ???? / A Farewell to Arms

·                     مرگ در بعد از ظهر ???? / Death in the Afternoon

·                     تپه‌های سبز آفریقا ???? / Green Hills of Africa

·                     داشتن و نداشتن ???? / To have and Have Not

·                     ستون پنجم و چهل و نه داستان کوتاه ???? / The Fifth Column and Forty-nine short stories

·                     زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند ???? / For Whom the Bells Tolls

·                     بهترین داستان‌های جنگ تمام زمان‌ها ???? / The Best War Stories of All Time

·                     در امتداد رودخانه به سمت درختها ???? / Across the River and into the Trees

·                     پیرمرد و دریا ???? / The Old Man and the Sea

·                     مجموعه اشعار ???? / Collected Poems

·                     آثاری که پس از مرگ همینگوی منتشر شده‌است:

·                     عید متغیر (عیدی که در مسیحیت زمان مشخصی ندارد)???? / A Moveable Feast

·                     با نام ارنست همینگوی (یادداشت‌های همینگوی از سال‌های اولیه اقامت در پاریس)???? / Byline: Ernest Hemingway

·                     داستان‌های کانزاس سیتی استار ???? /Stories Cub Reporter: Kansas City Star

·                     جزایر در طوفان ???? / Islands in the Stream

·                     (رمان نا تمام) باغ عدن ???? / The Garden of Eden

·                     حقیقت در اولین تابش ???? / True at the First Light

 


زندگی در عصر‌حیرت /اندیشه‌سیاسی - امبرتو اکو

 

     

   این نوشتار  ارتجاع در جهان پست مدرن را به نقد کشیده است.
امبرتو اکو در این نوشتار با نگاهی اجمالی ولی منصفانه به سیر تاریخ تحولات و رشد مفاهیم شرقی و غربی دین و فرهنگ و انسان، در کنار نقد سویه‌های گونه‌گون این جریان، می‌خواهد به این نتیجه برسد که انسان امروز می‌بایست، خواه ناخواه، دشمن‌خویی و خونریزی را کنار بگذارد و بیاموزد که دیگران دست‌کم به اندازه خود او حق دارند و انسانند، پس اگر سودای صلح و آرامش را برای خودش در سر می‌پروراند، تحقق این خواست در گرو دست شستن از تعصبات و روی آوردن به مداراست و نیز در گرو این است که هیچ‌کس اندیشه محدود و بسته خود را امری مطلق قلمداد نکند و نخواهد روی زمین از هر آنکه چون او نمی‌اندیشد پاک شود. این مقاله پیش از این در آخرین شمارة ماهنامة «خردنامه همشهری» (شماره 15، خردادماه 86) به چاپ رسیده است.

سر‌چشمه تمامی جنگ و جدال‌های مذهبی که در گذر قرن‌های متمادی، دریایی از خون را بر زمین جاری ساخته، هوا و هوس‌ها و توهمات بلاهت‌باری است که بر پایه تقابل‌هایی چون «ما و آنها»، «خیر و شر»، «سفید و سیاه» بنا شده‌اند. اگر فرهنگ غربی نشان داده که فرهنگی غنی است به این سبب است که حتی پیش از دوره روشنگری، کوشیده تا این ساده‌اندیشی‌های خطرناک را از راه ذهن سنجش‌گرانه و انتقادی «از میان بردارد». البته تردیدی نیست که همیشه هم در انجام این مهم کامیاب نبوده است. هیتلر که کتاب‌ها را سوختبار آتش می‌ساخت، هنر «منحط» را محکوم و مردود می‌دانست‌ و مردمانی را که از نژاد «پست» بودند سر به نیست می‌کرد و فاشیسم که در مدرسه به من آموخته بود تا به آواز بلند بخوانم: «خداوند انگلستان را نفرین کرده است؛ زیرا مردمانش روزی 5 وعده غذا می‌خورند!» و در مقایسه با مردم مقتصد ایتالیا پست و شکمباره‌اند. آری اینها نیز پاره‌هایی از فرهنگ غرب هستند.


اتراق سانتى مانتالیسم در ادبیات ایران

سانتى مانتالیسم، پدیده اى رو به گسترش است. چه در میان نویسندگان عامه پسند که از آغاز به آن ارادت داشتند، چه در میان نویسندگان ادبیات جدى که گویى براى جلب نظر مخاطبان، راهى جز همان شیوه هاى مستعمل قبلى نمى یابند..
واژه «سانتى مال» از آن دست واژه هایى است که همگان پیش از آنکه معناى آن را بدانند، از آن استفاده مى کنند و معناى اصطلاحى آن، با معناى واقعى اش ، تفاوت بسیار دارد.
به لحاظ تاریخى، سانتى مانتالیسم، پدیده اى متعلق به قرن ?? است. دورانى که در آن شرایط اجتماعى، گونه اى خاص از روابط بین فردى را به وجود آورده بود که در آن، محور اصلى روابط، خصوصاً روابط زنان و مردان، مسائل جنسى بود و در نتیجه آن، مضمون بسیارى از آثار ادبى عصر و دوران را ، روابطى خارج از چارچوب روابط متعارف تشکیل مى داد.
در چنین فضایى بود که سانتى مانتالیسم براى مبارزه با به ابتذال کشیده شدن عشق وروابط عاطفى ، به وجود آمد. سانتى مانتالیسم مى خواست به عشق تقدس ببخشد وآن را از امرى صرفاً مادى و بى قاعده و قانون، تبدیل به نوعى عمل معنوى و الهى کنند. در همین دوران بود که رمان هایى با محور عشق نوشته شد و نویسندگان سانتى مال کوشیدند با تمرکز بر قداست عشق و تأکید بر وفادارى مطلق و حتى انکار امکان تکرار تجربه عاشقانه، عشق را از آن حالت دستمالى شده و مبتذل خارج کنند.
دیدگاه سانتى مانتال، با نگاهى تازه به عشق، به طبیعت انسانى نیز نگاهى تازه مى انداخت و براى احساس بیش از تفکر اعتبار قائل بود و مهربانى، رنج و لطافت را بیش از وظایف اجتماعى ارج مى نهاد.
این واکنش که بیش از هر چیز در تقابل با بورژوازى و کاپیتالیسم و برآمده از اوضاع زمانه بود، کم کم مفهوم خود را از دست داد وتبدیل به اصطلاحى شد براى پرداختن بیش از حد به احساسات ، خصوصاً در عالم ادبیات. این گونه است که براى اکثر ما، مفهوم «سانتى مانتال» به چیزى اطلاق مى شود که بیش از حد بر عنصر احساس تأکید مى کند و شیوه بیان آن نیز سطحى و مبتذل است.
تردیدى نیست که مخاطبان و پدیدآورندگان جدى ادبیات، در مواجهه با این واژه واکنش دفاعى داشته باشند و هرگونه نشانه اى از علاقه به این جریان را در آثار ادبى جدى، انکار کنند. به تعبیر بسیارى، سانتى مانتالیسم ، عنصرى است که تنها در ادبیات عامه پسند مى توان سراغ آن را گرفت.


«ملت کتابخوانى نیستیم» فنجان قهوه تلخى که باید نوشید!

چرا  ؟


خب اینکه ما در یک برآیند کلى «ملت کتابخوانى نیستیم» را ظاهراً همه توافق کرده ایم؛ این را مى شود به سادگى از لابه لاى مقالات و نوشته ها، حجم گردش مالى در حوزه نشر و کتاب، آمارهاى رسمى و غیررسمى قابل دسترسى، مصاحبه هاى دوستان اهل بخیه، و حتى گفت وگوهاى عادى با دور وبرى ها و فامیل و همکاران
و ... استنتاج کرد. از یک منظر، چنین اجماعى خیلى هم مایه تأسف نیست! بالاخره توانسته ایم بر سر یک موضوع، به توافقى همه گیر، بدون لحاظ کردن امر سیاست - در جامعه اى به غایت پیچیده در قضاوتهاى سیاسى - برسیم. بگذریم که نهایتاً همین توافق به ظاهر عمومى و کاملاً «فرهنگى - اجتماعى» هم یک  جاهایى در متن و حواشى سر از سیاست درمى آورد، چه در زبان مخالفان و چه در ادبیات موافقان اجماع فوق.
به عنوان مثال وقتى که بخش زیادى از ناشران، یکى از دلایل عمده رکود عمومى کتاب را دخالت همه جانبه دولت هاى ایرانى - در یک قرن گذشته تاکنون - در مباحث نرم افزارى و سخت افزارى کتاب ، شامل نظارت بر ذهنیت تولیدکنندگان (ممیزى) گرفته تا مراحل مرتبط با چاپ و نشر مى دانند، بى تردید امر سیاست را عامل اصلى دانسته اند؛ و همینطور مباحثى که درباب «فقدان سرمایه گذارى بر تبلیغ و اشاعه کتاب و کتابخوانى در رسانه مهمى چون صداو سیما» ارائه مى شود و یا بى توجهى دولتها به تجهیز و استانداردسازى کتابخانه هاى عمومى و کتابخانه هاى مدارس و یا چشم پوشى تقریباً کامل از ادبیات معاصر در کتب درسى آموزش و پرورش و مقاطع تحصیلى و ...
اما آنچه که کمتر درباره اش سخن گفته مى شود، اشاره به موانع درونزاى فرهنگى و ظرفیتها و ساختارهاى واقعى آن در ایران معاصر است.
اینکه ملت ما در عمق تاریخى خود که بوده است و چه بوده است، آن هم در شرایطى که سرانه مطالعه کتاب در ایران امروز، از یکى دو دقیقه تجاوز نمى کند، بیشتر تعارفاتى است در حد همان ها که شبانه روز نسبت به هم در کوچه و بازار روامى داریم و البته شانه خالى کردن از سنگینى طاقت فرساى مسؤولیت؛ مسؤولیتى که نه تنها متوجه دولتها و نظام هاى سیاسى است بلکه در حوزه مسؤولیت پذیرى فردى هم باید تعریف و پذیرفته شود. اگر اندکى از عادت به «نق زدن هاى اغلب بى حاصل تاریخى» خود دست برداریم و گوشه اى از آینه را به سمت خویش - دقیقاً خودمان - برگردانیم، بد نیست از خود بپرسیم که
« ما چه کرده ایم.» از من روزنامه نگار و شاعر و قصه نویس و پژوهشگر و فلسفه دان و هنرشناس و غیره و غیره و غیره... بگیر بیا تا ناشر و پخش کننده و سرمایه  گذار خیلى خیلى محترم حوزه فرهنگى.
بله، مى دانم که دسته اول ( تولید گنندگان آثار)در سرنوشت عمومى اش همواره درگیر غم ویرانگر نان هم بوده است و سرخوردگى ها و روزمرگى ها و پس افتادگى هاى اجتماعى و اقتصادى و حیران در پیچ و خم هاى سیاست و ... و دسته دوم نیز به سختى گرفتار در ضعف بنیه هاى مالى اش و ساختارهاى سنتى بازار و از این قبیل. اما منصفانه باید پذیرفت که این همه حقیقت نیست. بخشى از این حقیقت هم به نوع نگاه و پسند شخصى ، باورهاى از مدافتاده ، گاردگرفتن هاى پر ادا و اطوار ، نگاه از بالا به جماعت مخاطب (همان مردم) و تعارض هاى آرمان و واقعیت و فرافکنى هاى از سر سهل انگارى اقشار اهل قلم و تولیدکننده آثار ادبى و فرهنگى هم بازمى گردد. و این بخش حقیقت اگر نه زهر اما در شکل تلطیف شده اش دستکم فنجان قهوه بسیار تلخى است که به ناچار باید نوشید.
به هر حال در - حداقل نیم قرن گذشته تا به حال-، تولیدکننده فرهنگى ما یا خود را چنان در کسوت روشنفکرى فرازمینى پنداشته که کمتر از پروست و جویس و نیچه و گادامر را نویسنده ندانسته و چه به لحاظ نظرى و چه خروجى در امر تولید ، همین ها را سرمشق کرده است - بماند که نتیجه این خروجى ها چقدر نزدیک یا به دور از اصل و سرچشمه خود بوده اند - و یا اساساً به کنارى نشسته و ترجیح داده است رداى شریف انکار را به تن کند.
وقتى که در حوزه ادبیات کودکان، آثار شل سیلوراستاین به فارسى ترجمه شد ، همه انگشت به دندان ماندند از اینکه چه ساده مى توان نابغه اى بود که خود را صرف جهان به ظاهر پیش پا افتاده کودکان و در عین حال آفرینش جذابیتى بى بدیل کرد، اما حتى یکى از نوابغ محترم ما در عمل چنین تلاشى را براى کودکان ایرانى تجربه نکرد؛ وقتى « دنیاى سوفى» در زمینه تاریخ اندیشه هاى فلسفى از یوستین گاردر ترجمه و منتشر شد باز هم همان تحسین ها از اهل فلسفه برخاست که حیرتاً چقدر به سادگى مى توان مباحث پیچیده را هم به نوجوانى ارائه کرد که دلمشغول موسیقى و سینما و سرگرمى هاى سن بازیگوش خویش است؛ اما در عرصه تولید داخلى هیچ تجربه مشابه اى در سرزمین پرگهر ما اتفاق نیفتاد؛ به همین سیاق است آثار هرى پاتر براى نوجوانان - و البته بسیارى از اقشار کتابخوان در هر رده سنى - ؛ مثالها فراوانند و فرصت این یادداشت، کوتاه . و کوتاه سخن اینکه فعالان حوزه تولید اندیشه و آثار فرهنگى در سرزمین ما، کمتر به عنصر جذابیت، ساده نویسى در عین عمق و غنا و تجربه هاى متنوع براى خلق آثارى که مخاطبش را نیز در گوشه اى از ذهن، حى و حاضر ببیند اعتنا کرده است. پس دستکم بخشى از بى اعتنایى عمومى به آثار مکتوب در کشور ما را شاید بتوان از همین زاویه درک کرد.مهرداد قاسمفر
ایران