سفارش تبلیغ
صبا ویژن

محسن نسبتاً مخملباف


از معتقدان و شارحان و مبلغان و مروجان نسبی گرایی بود و شاید هنوز هست. خودش هم محکم ترین شاهد و دلیل همان نسبیت شد تا پس از سال ها، اعتماد و اعتقاد بی خدشه یی که به خودش ک و نه کارش و فیلم هایش ک داشتم جایش را به همان نسبیتی بدهد که ترویجش می کرد. از آن وقت تبدیل شد به آدمی که فعلاً محسن نسبتاً مخملباف است. (این قید «شاید» در جمله اول هم از آن روست که به تغییرهای مداوم دیدگاه های او عادت کرده ایم و تقریباً در مورد همه چیز او باید قید «عجالتاً» را به کار ببریم). فراپدیده دهه 1360 و شاید محبوب ترین فیلمساز ایرانی سال های 75-1365، به خصوص در میان جوان ها، از وقتی که ک در پایان همین دوره ک دلمشغول خانواده اش شد تا آنها را هم سینماگر کند، از چشم بیشتر دوستدارانش افتاد. این البته از خصلت عمومی حاکم بر روابط اجتماعی ما در این سال ها (حسادت) هم می آمد و کسی نخواست حق او را در اشتیاقش به پرداختن به خانواده و فرزندانش به رسمیت بشناسد. عده یی او را شبیه موعظه گر سال های آغاز کارش می خواستند و بیشتر طرفدارانش همان مخملباف تندوتیز و جسور و عدالت خواهی را دوست داشتند که بی عدالتی های اجتماعی را زیر شلاق می گرفت. مخملباف شاعر که پس از گبه ظاهر شد، طرفدار کمتری داشت و مخملبافی که با فیلم هایش یا مقاله می نویسد یا سمبل ها را کنار هم می گذارد تا معنای شان کند، از آن هم کمتر. او سال ها پیش تصمیم گرفت به جای سیاستمدار، هنرمند شود. اما شاید نمی دانست سیاست سرطانی است که با قوی ترین شیمی درمانی ها (هنردرمانی) باز هم گاهی ک حتی پس از سال ها ک متاستاز می دهد.دوستش داشته باشیم یا نه، محسن نسبتاً مخملباف چیزی فراتر از یک پدیده طی حدود دو دهه، نه حتی در عرصه سینما و فرهنگ بلکه در کل اجتماع، بود. منشاء بسیاری اتفاق ها شد. اگر در آغاز حکم یک راه بند را داشت، بعدها خیلی راه ها را باز کرد. با آن نگاه تیزبین و کشاف و نکته بینش همیشه نکته هایی نادیده و تازه در ساده ترین چیزها کشف می کند و زاویه نگاهش حتماً با اکثریت متفاوت است. هوش سرشار و سرعت عملش مثال زدنی است و مثل مدیری توانا برای هر مشکل، راه حلی دارد.
سال هاست که دیگر فیلم هایش را دوست ندارم، اما گاهی دلم برای خودش تنگ می شود. سینمای ایران بدون او، چیزی کم دارد؛ هرچند که این سینما و آن انبوه طرفداران سابق مخملباف، به اندازه کافی فراموش کار هستند که اگر برنگردد یا به شکلی دوباره اوج نگیرد، او را از یاد ببرند. راهش را خودش باید پیدا کند.  (هوشنگ گلمکانی)
اعتماد