سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفتگو با محسن مخملباف در باره فیلم" سکوت"

 

   

موسولینی : براستی چه می خواستیم ، چه شد؟  
 یادداشت محسن مخملباف:
1-     روزی موسولینی تصمیم می گیرد برای   تبلیغات ایدئولوژی جنگی اش مشتی فیلمساز تربیت کند . به او می گویند : برای آنکه چهار سال بعد بیست فیلمساز خوب داشته باشیم تا اهداف شما را تبلیغ کنند سه چیز لازم است : اول یک دانشکده که سینما را به آنها بیاموزد . دوم یک استودیو که در أن فیلم تولید کنند و سوم یک موسسه پخش فیلم که فیلم های تولید شده را در سراسر ایتالیا پخش کند . پس " دانشکده سینمایی رم " و " شهرک سینمایی چینه چیتا " و " انستیتو تولوچه " به عنوان مرکز پخش دایر می شوند و تعدادی جوان با استعداد که در امتحان ورودی ، وفاداری آنها به موسولینی تائید شده است برگزیده می شوند . چند سال بعد اکثر این دانشجویان که دیگر با هنر سینما آشنا شده اند با گروهی دیگر ، جریانی جهانی را در سینما ایجاد می کنند که ما آن را موج نئورئالیسم ایتالیا می نامیم .
همه این فیلمسازان که تربیت شده بودند تا بی سیاستی موسولینی را در اداره کشور با شعارهای ایدئولوژیک توجیه کنند ، با ساختن فیلم های نئورئالیستی به رسوایی سیستم موسولینی دامن زدند و حتی فراتر از آن جهان بینی جدیدی را بر هنر سینما افزودند . ( از سال 1945 تا 1948 ) حدود پانزده فیلمساز ، چهل فیلم سینمایی را که به نئو رئالیزم ایتالیا مشهور است و بارزترین و مشهورترین آنها دزد دوچرخه اثر دسیکاست را آفریدند . می گویند موسولینی یک روز تنها نشسته بوده است به خودش می گوید : " چه می خواستیم ، چه شد ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍؟"
2- پنجاه سال بعد یعنی در سال 1998 دعوتنامه ای دریافت کردم از همان دانشکده سینمایی رم برای یک تدریس فشرده در مورد روش هدایت بازیگران و همزمان دعوتنامه دیگری از انستیتو تولوچه برای حضور در ایتالیا به مناسبت پخش فیلم سکوت .
از سر کنجکاوی پذیرفتم . می خواستم ببینم چگونه بنایی که برای فاشیسم موسولینی برپا شده  به کانون نئورئالیسم تبدیل شده و چگونه موسسه پخشی که قرار بوده است سازمان تبلیغات ایدئولوژیک – سینمایی موسولینی باشد پس از نیم قرن به مرکز پخش آثار هنری سینمایی جهان تبدیل شده است.
شاید هزاران سال پیش وقتی یک فرعونی بنایی را بنیاد می گذاشت ، صدها سال طول می کشید که آن بنا ویران شود یا کاربرد عوض کند . اما در قرن بیستم گویا طولانی ترین دوره این بنیادها به یکی دو دهه رسیده است . از این رو فکر می کنم طالبان در افغانستان از موسولینی معقول تر عمل می کنند ، چرا که هیچ بنایی را بنیاد نمی کنند و فقط خراب می کنند . گویی دریافته اند که در فرصت های کوتاه بهتر است خراب  کنند . نه اینکه فقط دوره بنیاد کردن ، برای جریانهای غیرمردمی کوتاه باشد ،که برای جریانات مردمی و دمکراتیک هم وضع از همین قرار است . نئورئالزم هم دوره کوتاهی را باقی ماند . فقط چند سال ، یادمان نرود در سه دهه پیش ، اندیشه های کسی چون " ژان پل سارتر " کم از قدرت یک پیامبر نداشت . اما امروزه وقتی نام او را می بری تنها به عنوان یکی از نویسندگان فرانسوی باقی مانده است . اگر در دوران گذشته بیست نسل درگیر یک اندیشه بودند ، در دوران ما هر نسل درگیر بیست اندیشه است . به خاطر همین می گویند موسولینی یک روز که تنها نشسته بوده است به خودش می گوید : براستی چه می خواستیم ، چه شد ! "
3-   وارد دانشکده شدم . مدرسه ای زیبا که به نوعی مرا یاد مدرسه طلاب خودمان می انداخت . حیاطی در وسط و حجره هایی در اطراف ، با این تفاوت که یک شیشه سراسری حیاط را از ایوان جدا می کرد و دهها دانشجو که نمی شد تشخیص داد مشغول مطالعه و مباحثه اند یا معاشقه ، در رفت و آمد بودند . دوباره به یاد یک سالی که در کودکی ام طلبه بودم افتادم و مباحثه اند یا معاشقه ، در رفت و آمد بودند . دوباره به یاد یک سالی که در کودکی ام طلبه بودم افتادم که ما هم مدام مشغول مطالعه و مباحثه بودیم و معاشقه که البته معاشقه شرقی ما با خدا بود در حین دعا و نماز دریافتیم که هر بنایی را هر کسی در هر دوره ای بنا کند برای آنکه همیشه مشتری داشته باشد ، نیازمند مباحثه ای و معاشقه ای است و هر گاه بنایی از مباحثه و معاشقه تهی شود با گورستان یکی است ، چه بانی اش موسولینی باشد ، چه دسیکا . برای همین موسولینی یک روز که تنها نشسته بود با خودش گفت :" براستی چه می خواستیم ، چه شد ! "
4-  بخش بسیار کوتاهی از گفتگوی من با دانشجویان که مربوط به فیلم سکوت می شد و نه مباحث هدایت بازیگران ، در نشریه ای ایتالیایی به نام ( بیانکواندنرو) به چاپ رسید . ترجمه متن را که خواندم احساس کردم آن مباحث طولانی آن قدر فشرده شده اند که حق مطلب ادا نمی شود . از وسوسه تکمیل متن تا نوشتن مقدمه ای بر آن ، بیشتر خودم را به نوشتن یادداشتی به عنوان مقدمه راضی کردم ، با این خیال که محسن مخملباف یک روز با خودش تنها نشسته بود و می گفت : براستی چه گفتیم ، چه نوشته شد ! "