سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهترین داستان انقلاب کدام است؟

بهترین داستان انقلاب کدام است؟
اشاره:
سالروز پیروزی انقلاب اسلامی و روزهای پرحادثه منجر به آن، هر ساله برای نویسندگان و کسانی که دغدغه داستان و رمان دارند با یک یا چند سؤال همراه است. اینکه «تاکنون پس از گذشت قریب به سه دهه از انقلاب، چه اثر ارزشمندی در این‌باره خلق شده است؟»
ادبیات داستانی، سؤال دیگری را نیز به این پرسش افزوده است و از نویسندگان خواسته است بگویند خود در این‌باره چه کرده‌اند و اگر کم‌کاری داشته‌اند، عل‍ّت آن چیست. این نویسندگان به این دو سؤال پاسخ گفته اند.
محمد میرکیانی / علی‌اکبر والایی / زهره یزدان‌پناه / راضیه تجار / فیروز زنوزی جلالی / اکبر خلیلی / مجتبی رحماندوست /
کامران پارسی‌نژاد/ ابراهیم حسن‌بیگی / صابر امامی /مصطفی جمشیدی/ محمد ایوبی/ مجتبی حبیبی / حسن خادم/ محمدرضا بایرامی
 ادامه مطلب را در سوره مهر بخوانید.

http://www.iricap.com/magentry.asp?id=2198

پایگاه اطلاع رسانی مصطفی مستور

مجموعه داستان کوتاه«حکایت عشقی بی قاف، بی شین،بی نقطه» جدیدترین نوشته مستور روانه بازار کتاب شد.
کتاب جدید مستور در حالی منتشر می شود که نشر چشمه کتاب دیگر او یعنی چند روایت معتبر را نیز برای دومین بار به چاپ رسانیده است.«دویدن در میدان تاریک مین»و «پرسه در حوالی زندگی» نیز از مستور منتشر می شوند.
بنیاد سینمایی فارابی قرار است که فیلمهایی بر اساس دو کتاب «روی ماه خداوند را ببوس» و «استخوان خوک و دستان جزامی» وی بسازد. محمد رحمانیان هم اکنون مشغول نگارش فیلمنامه ای بر اساس استخوان خوک و... است
 پایگاه اطلاع رسانی مستور به نشانی http://www.mostafamastoor.com/ می باشد.


معرفی دو اثر از محمود گلابدره ای

حسین آهنی  نویسنده : گلابدره ای محمود
موضوع: داستان جنگ  گروه سنی : د (دوره راهنمایی)
قطع کتاب:  14.5*21.5 سانتی متر
نوبت چاپ : چهارم - 1360  تاریخ چاپ اول : 1359
 نویسنده از برادر ناتنی خود می گوید که دانشجوی جندیشاپور اهواز بود. از همان روزی که سینما رکس به آتش کشیده شد، او نیز دانشگاه رارها کرد و به جریان انقلاب پیوست. اول خبرنگار روزنامه کیهان بود و شب و روز از اهواز، دزفول، جنوب و ...خبر پشت خبر می فرستاد. وقتی به تهران آمد و در مراسم تظاهرات تاسوعا و عاشورا شرکت کرد، ماندگار شد و دیگر برنگشت تا اینکه... . 


*چلچله ها/ رمان/ محمود گلابدره ای/ انتشارات خجسته/ /???? تیراژ: 1000/ ?????ریال
گلابدره ای در قسمتی از رمان خود می نویسد: «روز اول سال بود. چلچله ها هوای آبی و شفاف شمرون رو شکاف شکاف می دادند. سرگوگل پر از گل و نرگس و ماهی و کاهو و ریحون و ترخون و پیشی بود. دسته دسته زن و مرد به عیددیدنی آقا می رفتند. یکی یکی دست آقارو می بوسیدند و دستلاف می گرفتند و می نشستند. یکی دو تا شیرینی و چایی و نارنگی و ازگیل و خرمالو می خورند و ازخونه آقا بیرون می رفتند.»


فرشته مولوی نویسنده

فرشته مولوی، متولد ???? تهران، از سال ?? تا ?? در تهران و از سال ?? در تورنتو به تدریس در رشته‌ی تخصصی‌اش، کتابداری، پرداخته است. او علاوه بر ترجمه، داستان و رمان هم نوشته است. برخی از آثار فرشته مولوی عبارتند از: «بلبل سرگشته»، «دشت مشوش»، «باد می‌وزد»،‌ «باغ ایرانی»، «پری آفتابی»، «خانه ابر و باد»، «نارنج و ترنج» و «کتابشناسی داستان کوتاه».


شیوا مقانلو نویسنده

شیوا مقانلو نگاه‌ عمیقی‌ به‌ مسئله‌ی‌ خیانت‌ در ادبیات‌ داستانی‌ دارد. او در مجموعه‌ داستان‌ اخیرش‌ «دود مقدس» دو داستان‌ دارد که‌ خیانت‌ زن‌ را از دو زاویه‌ روایت‌ کرده‌ است.
از شیوا مقانلو تا به‌ حال‌ هفت کتاب‌ منتشر شده‌ است. مجموعه‌ داستان‌ «کتاب‌ هول» توسط‌ نشر چشمه‌ و مجموعه‌ داستان‌ «دود مقدس» توسط‌ نشر ققنوس‌ انتشار یافته‌؛ پنج ترجمه‌ نیز در کارنامه‌ی‌ مقانلو وجود دارد: «فرشته‌ فناکننده» فیلمنامه‌ای‌ از لوئیس بونوئل، «مکالمات‌ فرانسوی» مجموعه‌ گفت‌ و گوهایی‌ با متفکرین‌ معاصر فرانسوی‌، «بونوئلی‌‌ها» مجموعه‌‌ی اشعار و داستان‌‌های سوررئالیستی بونوئل، و دو مجموعه‌ داستانی‌ «زندگی‌ شهری» و «زن‌ تسخیر شده» از دونالد بارتلمی‌ ترجمه‌های‌ مقانلو هستند.


مقدمه مصطفی ملکیان بر کتاب «نامه به یک کشیش»، اثر «سیمون وی»

سیمون وی در محیط خانوادگی‌ای زاد و بالید که فرانسوی ـ یهودی، فرهیخته، و متعلق به طبقه متوسط بود. در این محیط، از تعلیم و تربیتی بسیار ممتاز و والا برخوردار شد و مخصوصاً درباره فرهنگ و هنر و ادب یونان و روم باستان و در باب اندیشه‌های اخلاقی بسا چیزها آموخت. علاوه بر اینکه «زبانهای یونانی، لاتین، سنسکریت و چند زبان جدید» را بخوبی یاد گرفت، مطالعات و تحقیقات فراوانی در زمینه اخلاق، «فلسفه، ادیان غربی و شرقی، علوم تجربی، ریاضیات، ادبیات» و تاریخ داشت.
اما از اطلاعات و معلومات او چشمگیرتر و جذابتر شخصیت و منش روانشناختی و اخلاقی اوست. عشق ورزی بی حد و مرز به انسانها، اشتیاق مقاومت‌ناپذیر به عدالت اجتماعی (که معلول همان عشق ورزی است) و حقیقت‌طلبی مجدانه وی، چون با وسواس اخلاقی و نیز با گرایشها و تجارب عرفانی او جمع و ترکیب شدند، از او انسانی ساختند بسی دوست‌داشتنی، غبطه انگیز و الهامبخش. به نظر می‌رسد که سلوک فردی و اجتماعی و شیوه زیستن و حتی، مردن وی، یکسره با توسل به این پنج خصیصه روانی و اخلاقی او قابل تبیین و توجیه است.
در طول زندگی کوتاه سی و چهار ساله خود، معلم فلسفه‌ای بود موفق و شاخص، مبارزی که تعهدات چپگرایانه داشت، مقاله نویسی که در باب مسائل اجتماعی و دینی مطالبی برانگیزاننده و تأمل آفرین می نوشت، و شخصیتی عارف مشرب که کاملاً استثنایی و متفاوت بود. در ایام دانشجویی، کسانی که هم از طهارت و پاکی او خبر داشتند و هم فعالیتهای پرشور و شوق اجتماعی و سیاسی چپگرایانه او را می دیدند از او با عنوان «عذاری چپ» (Red Virgin) یاد می کردند. در سالهای آخر عمرش، کسانی و پس از درگذشتش کسان بسیار پرشمار تری (مخصوصاً زمانی که مقالات، یادداشتها و نامه های وی، برای نخستین بار، به صورت کتاب انتشار یافتند) از او با عنوان «قدیسی کاتولیک در بیرون کلیسا» نام بردند. شخصیتی بود که مخاطب خود را بر می انگیخت، دلنگران می کرد، و به تأمل فرو می برد. وسواس اخلاقی کم نظیر و شور و شوق اجتماعی و دینی دغدغه بار او، به نظر متفکران بسیاری که هم با او و هم با یکدیگر اختلاف نظر داشتند، جاذبیتی عظیم داشت.

نامه به یک کشیش، از میان آثار سیمون وی، نخستین اثری است که به زبان فارسی انتشار می‌یابد. در این اثر، سیمون وی به عنوان متفکری سخن می گوید که از سویی، نخست دلبسته و پایبند دین مسیح است و «همواره رویکرد مسیحی را به عنوان تنها رویکرد معقول پذیرفته» است و از سوی دیگر، از تفسیر کلیسای کاتولیک رومی از این دین و آنچه این کلیسا، در طول تاریخ، به نام دین کرده است بشدت ناخشنود و بیزار است، به حدی که «هرگز، حتی برای یک لحظه، این احساس را نداشته ... که خدا ... [او[ را در کلیسا می خواهد.» با این پیوستگی عاشقانه به دین و معنویت و آن «جدایی نقادانه از همه اشکال و صور دین نهادینه»، و به عنوان کسی که «همیشه بیشتر دلمشغول رنج و محنت دیگران ـ منجمله پلیدیها و تبهکاریهایی که به نام دین صورت می گرفت ـ بود تا نگران موقعیت خود»، و به سائقه «صداقت و تواضع فکری وسواس گونه ای» که داشت، نامه ای خطاب به یک کشیش کاتولیک دومینیکی فرانسوی ساکن نیویورک می نویسد و در آن بعضی از افکاری را که در ذهن و ضمیر او خلیده و خانه کرده اند و میان او و کلیسا سد شده اند برمی شمارد و یادآور می شود که آن افکار، در نظر او، درجات متفاوتی از احتمال یا قطعیت را دارند و به یک اندازه محتمل یا قطعی نیستند و در عین حال، از مخاطب نامه می خواهد که قاطعاً و صریحاً معلوم کند که هریک از این افکار با عضویت در کلیسا واقعاً سازگار است یا نه، هرچند اگر کلیسا همه یا بعضی از آنها را محکوم کند باز تا به او ثابت نشود که نادرستند، دست از آنها نمی کشد. سیمون وی، از سویی، پرداختن جدی به این افکار و عقاید و مسائل را امری دارای بیشترین اهمیت می داند و می گوید: «حاشا و کلا که من تفکر در باب این مسائل را یک بازی تلقی کنم. این تفکر نه تنها با توجه به اینکه نجات ابدی خود انسان در معرض خطر است اهمیت حیاتی دارد، بلکه، افزون بر این، واجد اهمیتی است که به عقیده من، از اهمیت نجات خود من بمراتب پیشی می گیرد. مسأله مرگ و زندگی در مقایسه با این تفکر یک بازی است.» و از سوی دیگر، در باب این افکار و عقاید و مسائل از هرگونه خودشیفتگی، جزم و جمود و تعصب می پرهیزد و می گوید: «من نوعی تعلیق حکم را در باب همه افکار، هرچه باشند، بدون استثنا فضیلت تواضع در قلمرو عقل تلقی می کنم.» و بدین ترتیب هم معنویت ژرف و هم عقلانیت راستین خود را نشان می دهد.
متن کامل رادرسایت نیلوفرمطالعه فرمایید.

 http://malekiyan.blogfa.com/post-52.aspx 


یاد اون روزای خوب بچگی

یاد اون روزای خوب بچگی
یاد اون روزای خوب بچگی
که توی ناودونامون اب می دوید
که تا خورشید با من و تو قهر میکرد
تو چشای خسته مون خواب میدوید
با اون دستای کوچیک کنار حوض
کف صابونا چه خوب حباب میشد
تا یکی دو قطره بارون مییومد
سقف خونه مون چه زود خراب میشد
واسه گنجشکای باغ همسایه
پائیزا دون میپاشیدیم من و تو
روی تخت ایوون مادر بزرگ
عکس قلیون میکشیدیم من وتو
تا صدای پای بابا مییومد
میدویدیم زیر بارون مثل باد
با یه گردو میزدیم پر تو هوا
با یه قاچ هندونه میشدیم چه شاد
حالا دیگه واسمون فرق نداره
عمو نوروز توی بقچه اش چی میذاره
واسه ما وبچه های همسایه
شب عیدا چی زیر سر میذاره
حالا دیگه تا توی حیاط میریم
مامانا میگن یواش صدا نده
بشین اروم یه جا، حرف نزنین
موج خنده تون یهو هوا نره
بابا گفته که داداش مردی شده
دیگه زشته دنبالش قطار بشین
دیگه حتی نمیشه یکی یکی
رو شیار شونه هاش سوار بشین
گفته من دیگه دارم بزرگ میشم
نباید جلوش پامو دراز کنم
با صدای گاری لبو فروش
بدوم پنجره ها رو باز کنم
حالا ممد پسر همسایمون
که شب عیدا میکردن کچلش
روشنک دختر بقال محل
که عروسک میگرفت تو بغلش
یاسمن اون که میخواست مامان بشه
اون که نون خشکیده ها رو نم میزد
خاله بازی که شروع میشد یهو
علی جرزن بازی رو بهم میزد
حالا دیگه همشون بزرگ شدن
هرکدوم سری کشیدن تو سرا
همشون قد کشیدن،ادم شدن
دیگه پیداشون نمیشه اینورا
حالا اون بچه محل های قدیم
نمی یان به شیشه مون سنگ بزنن
وقتی دعواشون بشه لج بکنن
به موهای بافتمون چنگ بزنن
حالا دیگه خوب میفهمم که چرا
موش موشک آسته می یاد آسته می ره
میدونن هر کی میخواد نون بخوره
صبح می ره اخر شب خسته مییاد
من دیگه دوست ندارم بزرگ بشم
نمیخوام از کوچمون فرار کنم
نمیخوام پشت سر بچگی هام
یه عالم حرفای بد قطار کنم
که بگم اون روزا که بچه بودیم
هیچی از زندگی حالیمون نبود
جز حصیر کهنه ی تو پنج دری
دیگه چیزی جای قالیمون نبود
با صدای تیک وتیک ساعتا
نمیخوام با کوچه ها خو بگیرم
نمیخوام سایه بشم کنج دیوار
که زیر خاطره هام بو بگیرم
شهرک
http://shahrakecharan.blogfa.com/8510.aspx


حسن مقدم نمایش‌نامه‌نویس ایرانی

  حسن مقدم (زاده ????-درگذشت ???? خورشیدی) نمایش‌نامه‌نویس ایرانی بود.

نخستین داستان مقدم به سال ???? در استانبول منتشر شد. عنوان داستان هندوانه بود و در گونه فکاهی نوشته شده‌بود. مجامع ادبی از این کتاب استقبال فراوانی کردند. از دیگر آثار مقدم می‌توان به نرگس، زن حاجی‌آقا، شاهزاده خانم تاجی و حکایت اشاره کرد. عمده شهرت مقدم البته بابت نمایش‌نامه‌های وی از جمله جعفرخان از فرنگ برگشته است.Smiley

جعفرخان از فرنگ برگشته معروفترین نمایشنامه ی کمدی حسن مقدم، نویسنده ی زبردست و شیرین قلم است. این نمایشنامه انتقادی تند از رفتار جوانان از فرنگ برگشته و تعصّبات بی جای ایرانیان است .

داستان نمایش از این قرار است که جعفرخان فرزند یکی از اعیان تهران پس از هشت سال به ایران برگشته است، مادرش مصمم است زینب دختر عمویش را به عقد وی درآورد تا ببیند:
ببیندد دور ورش هفت هشت تابچّه جیر و یر می کنند، بدوند جیغ بزنند، شلوغ کنند و آن وقت بمیرد، و«زینب» به درد این کار می خورد، زیرا هر چیزی را که زن برای راحتی شوهرش باید بداند، می داند “می تونه توی خونه کمک بکنه، سبزی پاک کنه، چیز میز وصله کنه، اطو بکشه، قرآن بخونه، وسمه بکشه، حلوا بپزه، فال بگیره، جادو بکنه....” اصلاً افراد این خانواده، همه از زن و مرد به طلسم و جادو و جنبل و صبر و جخد و نظر قربانی و قمر در عقرب اعتقاد دارند و حتی، چنان که از گفتگوهایشان پیداست، معتقدند که فرنگیها گوشت خروس و میمون می خورند و از پوست کشیشهاشان یک نوع عرق می گیرند.
جعفرخان با نیم تنه و شلوار آخرین مد پاریس ـ البته با فرستادن کارت ویزیت خود به خانه ی پدری قدم می گذارند. قلاده ی توله سگ خود کاروت(هویج) را در دست دارد. فارسی را به اشکال حرف می زند و نیمی از گفتارش آمیخته به کلمات فرانسوی است. این بچه ی سنگلج خودمان که چند سالی در اروپا گذرانده، حالا خود را «ما پاریسی ها» می نامد و ترقّی و تمّدن و به قول خود «پروگره» و «سیویلیزاسیون» را در فوکول و کراوات و پوشت می داند.
جعفرخان به خصوص با دائیش «آبشون توی از جوب نمی رود». این آقا دایی برخلاف حعفرخان اصلاً به هیچ اصلاحی عقیده ندارد.
آقا دایی دست چلاندن سرش نمی شود. از این که حعفرخان با کفش آمده تو اتاق و همه جا را نجس کرده ناراضی است، می ترسد اگر اخلاقش را عوض نکند فردا که زینب را به او دادند، آن دو نتوانند با هم زندگی کنند، پس حالا که به سلامتی آمده آمده مملکت خودشان باید تا دیر نشده درست و حسابی «آدمش بکنند» یعنی باید با دست غذا بخورد، بعد از مشروبات دهنش را کر بدهد، روی زمین بخوابد، همیشه کلاه سرش بگذارد، «زیرا در این مملکت اگه آدم کلاه سرش نگذاره، کلاه سرش میگذارند» باید عذر توله سگش را بخواهد، مثل آدم یک سرداری بپوشد، شلوارش را اطو نکند، دوش نگیرد، سبیلهایش را نزند، زمستان زیر کرسی بخوابد و...... «هیچ وقت هم عقیده ی شخصی نداشته باشد.
نمایشنامه خیلی خوب شروع می شود و پرداخت محکم و تقریباً بی عیبی دارد. توصیف شخصیتها دقیق و صحیح است و گفتگوها درست و به جا از آدم بیرون می آید.
(مشهدی اکبرخان ـ جعفرخان ـ کاروت)
(لباس جعفرخان: نیم تنه و شلوار خاکستری، آخرین مد پاریس. شلوار باید خوب اطو کشیده و دارای خط کاملی باشد. یقه نرم. کراوات و پوشت Pochette و جوراب یکرنگ روی این لباسها، یک پالتو بارانی کمربند دار. دستکش لیمویی رنگ. روی کفش و کلاه گرد و خاک بسیار، وقتی وارد می شود در دست راست چمدان کوچکی و در دست چپ بند توله سگی را دارد. پشت سر جعفرخان مشهدی اکبر وارد می شود. او هم یک چمدان با چندین چتر و عصا، و بعضی اسبابهای سفر در دست دارد، که می گذارد روی زمین ـ جعفرخان فارسی را قدری با اشکال حرف می زند)
جعفرخان (چمدان را می گذارد روی میز) اوف enfin (سرانجام – آخرش ) رسیدیم. امّا راه دور بود! اما گرد و خاک و «میکروب» خوردیم! (با دستمال، گرد و خاک روی کفش و کلاه را پاک کرده، کلاه را می گذارد روی میز. ـ خطاب به توله!) Ici Carotte ( بیا اینجا کاروت)(به ساعت مچیاش نگاه می کند) صبح ساعت هفت و ربع از ینگی امام حرکت کردیم. درست هشت ساعت و بیست و سه دقیقه تا اینجا گذاشتیم ( Nous avons mis (منظور "طول کشید" است.)
مشهدی اکبر : خوب آقا جون، ایشاالله خوش گذشت این چند سال.
جعفر خان : بد نگذشت، چرا. چطور میری، مشدی اکبر؟ هنوز نمردی؟
مشهدی اکبر : از دولت سر آقا، هنوز یه خورده مون باقی مانده ـ الهی شکر، آخر
از فرنگ آمده . حالا این جا انشاالله زن می گیره برای خودش.....
حعفرخان : برای خودم؟ نه مشد اکبر، اشتباه می کنی. آدم هیچ وقت برای
خودش زن نمی گیره(خطاب به توله) N"st ce pas carotte (به
مشهدی اکبر) اون والیز منو بده.
مشهدی اکبر : بله، آقا؟
جعفرخان : اون والیز.....چیز .....چمدون.
مشهدی اکبر : آهان ! بله، آقا.
جعفرخان : (چمدان را از مشهدی اکبر می گیرد، باز می کند و بعضی اشیا را
در می آورد و می گذارد روی میز، من جمله یک ماهوت پاک کن ، یک
کتاب فرانسه، یک عطرپاش و یک شانه) پس مادام...پس خانم کو؟
مشهدی اکبر : الان میاد آقا.
جعفرخان : (بند سگ را می دهد دست مشهدی اکبر) اینو نگه دار، مشد اکبر.
مشهدی اکبر : او آقا، نجسه.
جعفرخان : کاروت نجسه؟ از تو صد دفعه پاکتره هر صبح من اینو با صـــــــابون
می شورم. Allons Carooe , allons (مشدی اکبر بند را می گیرد و
سعی می کند که از سگ دور بایستد .)
مشهدی اکبر : (قرقر کنان) این کار شد؟ بعد از هشتاد سال مسلمونی تازه بیام
توله داری کنیم؟!
جعفرخان : هوای این جا هم خیلی بده (با عطرپاش مشغول تلنبه زدن
می شود) باید پر «میکروب» باشه.
مشهدی اکبر : راستی آقا چیز قحطی بود که برامون توله سگ سوغاتی آوردی
اونم توله سگ فرنگی! عوض این که مثلاً یه عینک واسهمون بیارید
جعفرخان : عینک برای چی؟
مشهدی اکبر : آخر پیر شدیم دیگه. آقا گوشمون نمی شنوه چشممون نمی بینه.
جعفرخان چه سن داری؟7 مشد اکبر
مشهدی اکبر : مرحوم آقا بزرگ که با شاه شهید فرنگستون برگشتند شمــــا هنوز
نیا نیومده بودید . یادم میاد اون سال خانوم دوتا دندون انداختند (حساب می کند) بیست سال این جا، بیست و پنج سال هــــم اون جا این میشه پنجاه و شش سال ..و.پنجاه و شیش سال هیوده سال
هم اون جا داریم این می شه هیوده سال ...باید هشتاد، هشتـــاد و
پنج سال داشته باشم، آقا جون.
جعفر خان : هشتاد و پنج سال ! این خیلی بد عادتی است برای حفظالصحه،
این عادتو باید ترک کرد.
مشهدی اکبر : این بد عادتیه؟
جعفرخان : بله اگه آدم بخواد از روی قاعده و از روی سیستم (System) رفتار
کنه بعد از هفتاد سال باید بمیره، این خیلی بد عادتی است برای
مزاج. (می آید جلوی صحنه ـ به خود) ...یک حمومی بگیریم،
خودمونو پاک کنیم. ساعت پنج شد، وعده دارم برم خونه ی مادام
«حلوا پزوف» این مادام قفقازی رو تو راه باهاش آشنا شدم. از
بادکوبه هم با هم بودیم. حالا عصری بناست برم خونهاش، شوهرشُ
بهم «پره زانته» کنه، شوهرشم یه وقت به درد می خوره ،
او تومبیل فروشه.
پس از بحث و جدل و کشمکش بین جعفرخان و دیگران مخصوصاً
آقا دایی که بیش از همه از رفتار جعفرخان کلافه و عصبانی است.
نمایشنامه این طور به پایان می رسد.
جعفرخان اگه یک ساعت دیگه تو این ها بمونم، حتماً خواهم ترکید(بلند)
آقایون ، آن قدر برام صبر آوردید که صبر خودم تموم شد. ...اومدم توی
این مملکت دیگه از این کارها نخواهم کرد.....الان هم ازتون Conge
میگیرم (اسباب هایش را جمع می کند توی چمدان)

شورای گسترش زبان وادبیات فارسی


چند شعر از عمران صلاحی

چند شعر از عمران صلاحی

در قلمرو عشق
1
باغ پرمیوه من،
میهمانم کن
به اناری که ترک خورده ز شیرینی
2
شکوفه می دهد این شاخه در بهار تنت
3
ستاره ها در شب
و نقره ها در مخمل
مراغه - 5/2/52

دفتر من
دفتر من در وسط
باد ورق می زندش تند و تند
باد چه بی حوصله ست
باد؟ نه، بی حوصله من بوده ام،
مراغه - 6/4/51

سفید
بهار
شکوفه مثل برف
و برف مثل شکوفه
زمستان

کلاغ
ادای بلبل را درمی آورد
در باغ
نشسته ده در مه
و مه نشسته به ده
زمین سفید سفید و زمان سفید سفید...
مراغه- 21/10/51

یاد تو
غنچه
در هوای بهار، بالغ شد
در هوای بهار، یاد تو بود
عطر
در اتاقم گشوده چتر
یاد تو، از همیشه عریان تر
تهران - 10/12/55

         سفره
        در دست درخت،
        تحفة ابر کریم
         در جنگل،
         خاکه برگ‏ها
         کهنه گلیم
         مهمان طبیعتم و در سفرة ما
         یک لقمه هوای پاک و یک جرعه نسیم!
         شمیران-48

         آهن و آدم
         با قطار آمد
         از دهکده‏ای دور ...
         بهار
         خسته و کوفته و خاک آلود
         نه کسی آمده از شهر به استقبالش
         نه کسی دنبالش
         گیج و تنها و غریب
         دود ، از آهن‏ها بر‏ می‏خاست
         آه ، از آدم‏ها
         با قطار آمد ، از دور بهار
         چمدانش را از روی سکو دزدیدند!


در باره صلاحی از زبان خود او | زندگینامه نویسندگان

      

آنچه امروز به آن رسیده‏ام این است که باید به جای وزن به توازن توجه داشته باشیم. رسیدن به نوعی تعادل که ساختار شعری را می‏سازد. چون شعر هنری سمعی است که با موسیقی ارتباط داشته و دارد. به همین دلیل حتی وقتی شاعر در خلوت خود شعر می‏گوید با توجه به آهنگ پنهان در کلمات انگار شعری می گوید تا بلند خوانده شود.
پس طنین کلمات خیلی مهم است. شاعر برای رسیدن به هماهنگی و توازن باید از هر روشی بهره ببرد.نه فقط از اوزان عروضی.

شعرهای من مثل آجیل چهارشنبه سوری است. میان آنها همه چیز پیدا می شود.
معمولا هرکس در زمینة هنر یا نویسندگی از اول تا آخر عمر یم حرف را تکرار می‏کند ، اما در قالب‏های مختلف.
در قدیم شعر می گفتم ، اما اصلا نمی‏دانستم شعر یعنی چه . چه برسد به ساختار آن! اینها را در چند سال اخیر یاد گرفته‏ام!آدم‏ها به محض اینکه به راه رفتنشان فکر می‏کنند ، کج و کوله را می‏روند ، مثل من!
درختی در بیابان را در ذهنتان فرض کنید. گاه مسافر خسته‏ای از راه می رسد و می‏گوید می‏شود در زیر سایة آن استراحت کرد. کسی که تاجر است می‏گوید عجب درختی ، جان می‏دهد که از چوب آن استفاده کنم. یعنی آدم‏ها از زوایای مختلف به آن درخت نگاه می‏کنند. شاعر اما فقط درخت را می‏بیند نه چیز دیگر. همین برخورد صاف و بی‏شائبه است که شعر را به عرفان نزدیک می‏کند. یعنی شاعر در شعرش به نوعی وحدت وجود می‏رسد. گاه می‏بینید شاعر از زیان سنگ هم حرف می‏زند. انگار به نوعی یگانگی با جهان رسیده است.
شعرای حقیقی ، همان عرفا هستند ...
البته امیدوارم وقتی می‏گویم عرفان ، ذهنتان سراغ تعاریف مشخص نرود.

گاهشمار زندگی و آثار عمران صلاحی
1325-10 اسفند تولد در تهران(امیریه)
1332- تحصیل در دبستان صنیع الدوله(قم)
1335- تحصیل در دبستان قلمستان(تهران)
1337- تحصیل در دبستان شهریار و دبیرستان امیر خیزی(تبریز)
1340- چاپ اولین شعر در مجلة اطلاعات کودکان – مرگ ناگهانی پدر
1341- تحصیل در دبستان وحید(تهران)
1345- همکاری با روزنامة توفیق – آشنایی با پرویز شاپور
1347- چاپ اولین شعر نیمایی در مجلة خوشه به سردبیری احمد شاملو
1349- انتشار کتاب ”طنز آوران امروز ایران” با همکاری بیژن اسدی پور – فوق دیپلم مترجمی از دانشگاه تهران
1350- خدمت نظام وظیفه در تهران ، تبریز ، کرمانشاه ، مراغه
1352- همکاری با گروه ادب امروز رادیو به دعوت نادر نادرپور – استخدام در رادیو تهران
1353- انتشار کتاب ”گریه در آب” – ازدواج با هایده وهاب‏زاده
1355- انتشار متاب ”قطاری در مه”
1356- انتشار کتاب ”ایستگاه بین راه” – نمایشگاه مشترک کاریکاتور با پرویز شاپور و بیژن اسدی‏پور در نگارخانه تخت جمشید – شعر خوانی در 10 شب کانون نویسندگان ایران
1357- تولد اولین فرزند (یاشار)
1358- انتشار کتاب ”هفدهم” – سفر به ترکیه ، یونان ، بلغارستان
1361- تولد دومین فرزند (بهاره) – انتشار کتاب ”پنجره دن داش گلیر” به ترکی
1367- گشایش صفحة ”حالا حکایت ماست” در مجله دنیای سخن
1370- انتشار کتاب ” رویاهای مرد نیلوفری”
1373- انتشار ویژه نامة مجلة ”عاشقانه” در آمریکا
1374- انتشار کتاب ”شاید باور نکنید” در سوئد
1375 – بازنشستگی از صدا و سیما – همکاری با گل‏آقا – همکاری با شورای عالی ویرایش
1377- انتشار کتاب ” یک لب و هزار خنده” و ”حالا حکایت ماست”
1378- انتشار گزینة اشعار – سخنرانی در شش شهر سوئد
1379- انتشار کتاب ” آی نسیم سحری”،”ناگاه یک نگاه”،”ملا نصرالدین”، از گلستان من ببر ورقی” و ” باران پنهان”
1380- انتشار کتاب‏های ”هزار و یک آینه” و ”آینا کیمی” به ترکی

قطعه های پراکنده
 http://www.parakandeh.blogfa.com/