سفارش تبلیغ
صبا ویژن

محسن نسبتاً مخملباف


از معتقدان و شارحان و مبلغان و مروجان نسبی گرایی بود و شاید هنوز هست. خودش هم محکم ترین شاهد و دلیل همان نسبیت شد تا پس از سال ها، اعتماد و اعتقاد بی خدشه یی که به خودش ک و نه کارش و فیلم هایش ک داشتم جایش را به همان نسبیتی بدهد که ترویجش می کرد. از آن وقت تبدیل شد به آدمی که فعلاً محسن نسبتاً مخملباف است. (این قید «شاید» در جمله اول هم از آن روست که به تغییرهای مداوم دیدگاه های او عادت کرده ایم و تقریباً در مورد همه چیز او باید قید «عجالتاً» را به کار ببریم). فراپدیده دهه 1360 و شاید محبوب ترین فیلمساز ایرانی سال های 75-1365، به خصوص در میان جوان ها، از وقتی که ک در پایان همین دوره ک دلمشغول خانواده اش شد تا آنها را هم سینماگر کند، از چشم بیشتر دوستدارانش افتاد. این البته از خصلت عمومی حاکم بر روابط اجتماعی ما در این سال ها (حسادت) هم می آمد و کسی نخواست حق او را در اشتیاقش به پرداختن به خانواده و فرزندانش به رسمیت بشناسد. عده یی او را شبیه موعظه گر سال های آغاز کارش می خواستند و بیشتر طرفدارانش همان مخملباف تندوتیز و جسور و عدالت خواهی را دوست داشتند که بی عدالتی های اجتماعی را زیر شلاق می گرفت. مخملباف شاعر که پس از گبه ظاهر شد، طرفدار کمتری داشت و مخملبافی که با فیلم هایش یا مقاله می نویسد یا سمبل ها را کنار هم می گذارد تا معنای شان کند، از آن هم کمتر. او سال ها پیش تصمیم گرفت به جای سیاستمدار، هنرمند شود. اما شاید نمی دانست سیاست سرطانی است که با قوی ترین شیمی درمانی ها (هنردرمانی) باز هم گاهی ک حتی پس از سال ها ک متاستاز می دهد.دوستش داشته باشیم یا نه، محسن نسبتاً مخملباف چیزی فراتر از یک پدیده طی حدود دو دهه، نه حتی در عرصه سینما و فرهنگ بلکه در کل اجتماع، بود. منشاء بسیاری اتفاق ها شد. اگر در آغاز حکم یک راه بند را داشت، بعدها خیلی راه ها را باز کرد. با آن نگاه تیزبین و کشاف و نکته بینش همیشه نکته هایی نادیده و تازه در ساده ترین چیزها کشف می کند و زاویه نگاهش حتماً با اکثریت متفاوت است. هوش سرشار و سرعت عملش مثال زدنی است و مثل مدیری توانا برای هر مشکل، راه حلی دارد.
سال هاست که دیگر فیلم هایش را دوست ندارم، اما گاهی دلم برای خودش تنگ می شود. سینمای ایران بدون او، چیزی کم دارد؛ هرچند که این سینما و آن انبوه طرفداران سابق مخملباف، به اندازه کافی فراموش کار هستند که اگر برنگردد یا به شکلی دوباره اوج نگیرد، او را از یاد ببرند. راهش را خودش باید پیدا کند.  (هوشنگ گلمکانی)
اعتماد



گفتگو با «محمود گلابدره ای»مخاطب باید خودش معنای اثر را کشف کند

اولین بار «محمود گلابدره ای» را سه سال پیش در یکی از غرفه های نمایشگاه کتاب تهران دیدم. همان جا بود که دو کتاب از این نویسنده را خریدم و بعد از یک گپ کوتاه با او، شماره تلفنش را گرفتم. آن زمان خبرنگار نبودم و فکر نمی کردم یک روز به قصد مصاحبه با او تماس بگیرم.
«گلابدره ای» سفرهای زیادی داشته و بعضی از کتابهایش هم نتیجه این سفرها بوده است. کتاب «دال» را بعد از سفرش به سوئد نوشت و کتاب «ده سال آمریکا» را هم بعد از سفر به آمریکا. «گلابدره ای» حالا روزهای 67 سالگی اش را می گذراند. از این عمر 67 ساله، چهل سالش را نویسندگی کرده و نتیجه اش بیش از  23 عنوان کتاب است. از میان کتابهای «گلابدره ای» می توان به «داستانهای جولی»، «سگ کوره پز»، «اباذر تجار»، «پرکاه»، «بادیه»، «صحرای سرد»،... و آخرین کتابش، «زن نویسنده و هاویه هوو» اشاره کرد.


با محمود گلابدره ای؛مخاطبان، داستانهای تکنیکی را دوست ندارند

 

  

محمود گلابدره ای، متولد 1318 شمیران است و از شاگردان جلال آل احمد. او کتابهایی چون "داستان جولی"، "سگ کوره پز"، "اباذر تجار"، "پر کاه" و "بادیه" را قبل از انقلاب نوشته و بعد از انقلاب کتابهایی مثل "اسماعیل- اسماعیل"، "صحرای سرد"، "پرستو"، "دال"، "ترس" و ... را به چاپ رسانده است.
************************
آقای گلابدره ای، آخرین کتابی که خوانده اید چه بوده؟
کتاب "خنده در خانه تنهایی" آقای "بهرام مرادی".
داستان "خنده در خانه تنهایی" چیست؟
بهرام مرادی در این کتاب از اتفاقهایی که برای مهاجران مقیم آلمان می افتد و فرهنگ ایرانیهایی که آنجا زندگی می کنند، می نویسد.
و چه ویژگی از این کتاب برای شما جذاب بوده؟
داستان "خنده در خانه تنهایی" صرفنظر از محتوایش، فرمی زیبا دارد و تکنیکی که نویسنده برای بیان داستانش در نظر گرفته تکنیک خوبی است. یک تکنیک مدرن که خوب در داستان نشسته و مهمتر از این با پایان بازی که نویسنده برای داستانش در نظر گرفته مخاطب را آزاد می گذارد تا در مورد پایان کتاب، خودش تصمیم بگیرد. البته این تکنیک و به شیوه مدرن نوشتن دستمایه بسیاری از داستان نویسان امروز ایرانی و خارجی بوده و به نظر من مرادی خیلی خوب در این کتاب از این تکنیک استفاده کرده است.
به نظر شما با توجه به فرمی که نویسنده برای بیان داستانش از آن استفاده کرده، این کتاب یک اثر برگزیده و ماندگار خواهد شد؟
کتاب "خنده در خانه تنهایی" اگر چه کتاب خوبی است، ولی کتابهایی بهتر از این هم توسط نویسندگان جوان نوشته می شود که به علت گمنام بودن و یا جوان بودن نویسندگانش، این آثار شناخته نمی شوند و گمنام می مانند.
و آخرین کتابی که خودتان نوشته اید، چه بوده؟
کتاب "زن نویسنده و هاویه هوو" این کتاب شامل دو داستان است که به خاطره اصرار ناشر در یک کتاب چاپ شده. داستان "زن نویسنده" با یک تکنیک جدید و مدرن نوشته شده که شاید برای خوانندگانی که به دنبال ادبیات نو هستند، جالب باشد، در حالی که داستان "هاویه هوو" خط سیر داستانی مستقیم دارد. این داستان متن ساده و معمولی دارد که موضوع آن مشکلات طبقه خاصی از جامعه امروز را در برمی گیرد، آدمهایی که صاحب پول و ثروتی بادآورده می شوند و می خواهند زندگیشان را تغییر دهند.
به عنوان یک مخاطب یکی از نقاط ضعف داستانتان را بگویید؟
خیلی دوست داشتم داستان "هاویه هوو" را هم با تکنیکی مدرن روایت می کردم، اما مخاطبان هنوز تکنیکهای جدید داستانی را دوست ندارند و دلشان نمی خواهد به عنوان مخاطب برای داستان تصمیم بگیرند و نقشی در آن داشته باشند! اما اگر مخاطب، این کتاب را بخواند، می تواند با خواندن آن هم با شیوه نوشتاری قدیمی من آشنا شود و هم با شیوه جدید، از این نظر فکر می کنم این کتاب، کتاب جالبی باشد!خدیجه تقوی فر
قدس
http://www.qudsdaily.com/archive/1385/html/4/1385-04-26/page46.html#1


دیدار با گلابدره­ای مردی که مرد بود

 

نمی­دانم چند نفر از شما که حالا دارید این نوشته را می­خوانید کتاب "لحظه­های انقلاب" را خوانده­اید. اگر خوانده­اید که خوش به سعادتتان، اما اگر نخوانده­اید بی­تعارف می­گویم نیم عمرتان رسماً معلوم نیست که در کجاست! تا از کف­تان نرفته بگیرید و بخوانید. بخوانید و روز به روز و ساعت به ساعت و لحظه به لحظه از شهریور 57 بیایید تا بهمن 57 و پابپای مردمی که شعار می­دادند و حمله می­کردند و می­دویدند و فرار می­کردند و تیر می­خوردند و پرپر می­شدند و دیگرانی که می­ایستادند و تماشا می­کردند و ریشخند می­کردند و سوار موج می­شدند، در کوچه­ها و خیابان­های تهران و کرج و شمیران، بچرخید و بخوانید لحظه­های انقلابی را که مردم ایران با گوشت و پوست و خون­شان نوشتند و... . نفسم گرفت. و نفسگیر است واقعاً. بخوانید "لحظه­های انقلاب" را که سیدمحمود گلابدره­ای 40 ساله روایت کرده است. بخوانید کتابی را که سیمین دانشور درباره­اش گفته است: "پیش­درآمد "ادبیات انقلابی" ست که در انتظارش بودم". بخوانید و ببینید که تا آنجا که من خوانده­ام و دیده­ام تنها جایی است که "انقلاب مردم" را می­شود در آن خواند و دید.
اما غرض. پنجشنبه صبح با مصطفی حریری و احمد خیاطیان رفتیم به دیدن سیدمحمود گلابدره­ایِ حالا 68 ساله. کجا؟ دره دارآباد. جایی که محمود گلابدره­ای بعد از بازگشتش به ایران، روزها و ماه­ها و سال­ها در پناه سنگ­ها و صخره­ها و غارهایش شب­ها را روز کرده بود و روزها را شب. ده-دوازده سال دربدری در وطن، بعد از ده-دوازده سال سال دربدری و هوملسی در آمریکا. و چه شوری داشت این مرد. همان بود که در "لحظه­های انقلاب" بود. مجموعه­ شعر و شور و درد و سوز و هنوز امید. و چه نگاهی داشت. تیز و برنده و نافذ که تا ته روحت را سوراخ می­کرد، اگر روح داشتی. ساده و بی­ریا ما را مهمان حرفهایش کرد، در غار کوچک تنهایی­اش در دهانه دره دارآباد. مأمن و پناهگاهش در ایام دربدری در تهران بزرگ. با پرنده­هایی که می­شناختندش و صدای آب که صدای زندگی بود و با همه صفا و سادگی­اش. و گفت و گفت از هر دری. از قبل از انقلاب و بعد از انقلاب و آمریکا و تهران و گلابدره و پیمان (پسرش) و کاخ سعدآباد و روزنامه کیهان و گپ چنددقیقه­ای با بیل کلینتون و خرچنگ­خوری در رستوران­های نیویورک و درخت­های ارغوان گلابدره و مستند عباس رافعی و رفیق شدنش با مسعود ده­نمکی و کتاب­های چاپ شده و چاپ نشده و داستان­های فارسی و شعرهای انگلیسی و از درددل­ها و شکوه­ها و خون­جگرها و... ما شنیدیم و شنیدیم و شنیدیم که گفت با خودش: نشستی و نوشتی. چه سرنوشتی برای خودت نوشتی، محمود! بعدش هم مهمان­مان کرد به دیزی و بعد هم خداحافظ...
و او دوباره رفت بالا و ما قل خوردیم و افتادیم توی میدان تجریش، وسط دود و دروغ و آهن و آسفالت و داد و بیداد و فریاد، که به جایی نرسد البته! و ماند از اینهمه یک خاطره اصیل از دیدار با یک مرد اصیل که سر خم نکرده بود و کج نشده بود و نیفتاده بود. مردی که مرد بود و مرد مانده بود. و دوباره می­رویم... عمری بود اگر.
دیگرنوشته ها
 
http://ommahdinejad.blogfa.com/


آواز سیاهان برای هوای غروب

 

        

 
نبوغ متفکرانه ی لنگستون هیوز، متاثر از زندگی او در محله های هارلم نیویورک بود(محله هایی که بیشتر ساکنین آن سیاهپوست بودند). کار ادبی هیوزبه شکل دادن به کار ادبی و سیاسی آمریکا کمک کرد. هیوز مثل سایر افراد فعال در رنسانس هارلم احساسی بسیار قوی در مورد غرور نژادی داشت. او از طریق نوشته هایش بوسیله ی شعر-رمان-نمایشنامه و مقاله و کتابهای کودکان به نفی جریان نژاد پرستی و بی عدالتی کمک بزرگی کرد.
در زیر ترجمه چند شعر از لنگستون هیوز را می خوانید.

آواز سیاهان برای هوای غروب
هی رفقا، من آمدم شمال
واسه اینکه، بهم گفتند شمال خوبه
آمدم شمال
واسه اینکه بهم گفتند شمال خوبه
شش ماهه شمالم
دارم دیونه میشم

امروز صبح واسه صبحونه
هوای صبح جویدم
امروز صبحی واسه صبحونه
هوای صبح جویدم

اما واسه شام
یه کمی هوای غروب گیرم اومد
باورت بشه، یه کم رقصیدم
تا یه کم غمارو دور کنم
یه کم رقصیدم
تا یه کم غمارو دور کنم
واسه اینکه وقتی می رقصی
غما یادشون میره بمونند
اما اگه تو بپرسی غما چطور میاند
لازم نیست بپرسی
نیگام کن تا بفهمی


مردم من
شب زیباست
و چنین است صورت مردمان من

ستاره زیباست
و چنین است چشمان مردمان من
زیبا ، همچنین خورشید است
زیبا ، همچنین روح مردمان من

غمخواری برای سیا ها
زمانی سرخپوست بودم
اما سیاها آمدن
من سیاهپوست هم بودم
اما سفید پوستا آمدن
از جنگلها بیرونم کردن
از بیشه روندنم
درختامو از دست دادم
ماه نقره ایمو از دست دادم
حالا تو قفسم
تو سیرک تمدن
حالا صدای خیلی ها رو میشنفم
که زندانی شدن تو سیرک تمدن
ترجمه از انگلیسی: مهناز بدیهیان

ماه مگ


پای صحبت فیروز زنوزی جلالی – نویسنده

 

 

ما هنوز دچار خود بزرگ بینی نشده ایم
فیرروز زنوزی جلالی را اهالی ادبیات خوب می شناسند. او متولد اول آبان ماه سال 1329 در شهرستان خرم آباد است. تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته های نظامی گذرانده و ناخدا یکم کمیسر دریایی است.
فیروز زنوزی جلالی را اغلب با دور دوم داستان نویسی اش ( سال 1365) می شناسند، ولی واقعیت این است که او هفده سال قبل از آن هم داستان می نوشت.
در حال حاضر علاوه بر ساخت فیلمهای مستند و نمایش نامه نویسی ، منتقد، مدرس و کارشناس بخش داستان حوزه هنری هم هست.
کتابهایش
باران برزمین سوخته (مجموعه نقد آثار احمد محمود)، سالهای سرد، خاک و خاکستر، روزی که خورشید سوخت، اسکاد روی ماز 543، مردی با کفشهای قهوه‌ای، سیاه بمبک، مجموعه داستان اولیها (گردآوری)، مخلوق (رمان)، شور و شیرین (فیلم‌نامه).


آرامش‌طلب‌های بوگندو را چهارشقه کنید! لویی فردینان سلین

 

      لویی فردینان سلین (1961 - 1894 )

بدتر از همه این است که از خودت می پرسی فردا چطور قدرتی پیدا میکنی که درباره ی همان کاری که دیروز کرده ای و از مدتها پیش هم غیر از آن کار نکرده ای ، ادامه بدهی ، از کجا قدرتش را پیدا می کنی که این کارهای پوچ ، این هزاران هزار نقشه را که به هیچ جا نمی رسد ، این تقلا ها برای بیرون آمدن از فلاکت خرد کننده ، تلاش هایی را که همیشه مرده زاد به دنیا می آیند ، پیش ببری . و این همه به خاطر اینکه یک بار دیگر به خودت ثابت کنی، که هر شب پای دیوارت و زیر دلشوره ی فردا که هربار شکننده تر کثیف تر از روز پیش است ، سقوط کنی .
شاید هم پیری آب زیر کاه باشد که می آید و تهدیدمان می کند ، دیگر آن قدر ساز نداری که زندگی را با آن برقصانی ، موضوع این است . همه ی جوانی ات به انتهای عالم کوچیده تا در سکوت واقعیت بمیرد .  حالا از شما می پرسم وقتی دیگر به قدر کافی دیوانه نیستی ، کجا باید رفت ؟ واقعیت احتضاری است  که تمامی ندارد . واقعیت این دنیا مرگ است . باید بین مرگ و دروغ یکی را انتخاب کرد . من هرگز نتوانستم خودکشی کنم .
 لویی فردینان سلین  سفر به انتهای شب

… من همان‌طوری می‌نویسم که حرف می‌زنم، بدون هیچ شگرد و ادا‌اصولی… همه‌ی تقلایی که می‌کنم برای این است که به همان زبانی بنویسم که با آن حرف می‌زنیم، چون که کاغذ کلام را بد ضبط می‌کند. همه‌ی مسأله این است… رسیدن به عصاره‌ی زبان… به نظر من این تنها شیوه‌ی بیان حس و عاطفه است. چیزی که من می‌خواهم روایت‌گری نیست. انتقال احساس است. چنین کاری با زبان رسمی رایج، با سبک‌و‌سیاق ادیبانه، غیر ممکن است. همچو زبانی مال گزارش‌های اداری، بحث و مناظره و نامه‌نویسی برای دخترعمه یا دخترخاله است.
 لویی فردینان سلین/ مرگ قسطی/ ترجمه مهدی سحابی

آرامش‌طلب‌های بوگندو را چهارشقه کنید!

... فکرش را بکن! دلم می‌خواست از شرّ جنگ خلاص بشوم. شرمنده، اما در عین حال زنده به صلح برگردم، همان‌طور که آدم بعد از شیرجه‌ای طولانی، خسته به سطح آب برمی‌گردد... چیزی نمانده‌بود موفق هم بشوم... ولی جنگ واقعن بیش از این حرف‌ها طول می‌کشد... هرچه بیش‌تر طول می‌کشد، اشخاص منفوری که از وطن متنفر باشند، کم‌تر پیدایشان می‌شود. وطن حالا دیگر همه‌جور قربانی و هر جور گوشتی را بدون توجه به مبداء و منشاءش قبول می‌کند... وطن در انتخاب شهدایش پاک سربه‌هوا شده. امروز دیگر سربازی نیست که شایسته‌گی حمل اسلحه و مخصوصن مردن زیر آتش اسلحه و کشته‌شدن را نداشته‌باشد... آخرین خبر این‌ است که می‌خواهند از من قهرمان بسازند!... جنون کشتار حتمن فوق‌العاده قدرت‌مند است که می‌تواند از دزدی کنسرو چشم‌پوشی کند! چشم‌پوشی که نه، فراموش کند! اگرچه ما عادت کرده‌ایم هر روز راهزن‌های عظیم را ستایش کنیم، همان‌هایی را که تمام عالم، هم‌زبان با ما گندشان را ارج می‌گذارد، ولی همین‌که موجودیتش را از نزدیک بررسی کنی، مثل جنایت دنباله‌داری است که هر روز تجدید شود، اما این آدم‌ها از شکوه و افتخار و قدرت برخوردارند، جنایت‌هاشان را قانون تقدیس می‌کند، در حالی که تا جایی‌که در تاریخ سراغ داریم ـ می‌دانی که به من پول می‌دادند تا از تاریخ حرف بزنم ـ


دیدگاه های فیروز زنوزی جلالی نویسنده معاصر پیرامون هنر وادبیات

 

      

?

غرب از هنر و ادبیات استفاده وسیع تبلیغاتی می کند / اطلاعات دینی نویسندگان ما بیشتر از افراد عامی نیست /
 پاسخ به اهانت به مقدسات اسلامی باید با ابزار های فرهنگی و هنری داده شود و اهل قلم و روشنفکران در این زمینه باید رویکرد متفاوتی با افراد عامه داشته باشند .
وقتی  مقدسات مسلمانان مورد تعرض قرار بگیرد ، مسلما به مهمترین اصل و اصولشان توهین شده که باید از آن دفاع کنند
اولین خواسته اهل قلم و هنرمندان دفاع قاطع از اصول معنوی است ، یعنی پرداختن به وجوه معنوی و روح انسانی که باعث تعالی افکار مخاطبانشان خواهد شد . 
یکی از ویژگیهای اصلی اهل قلم و نویسندگان مسئله تعهد آنهاست و این تعهد درهمین جا شکل گرفته و خود را نشان می دهد ، امروزه غربی ها ازهنرو ادبیات استفاده های وسیع تبلیغاتی می کنند و حتی با ابزار ادبیات و هنر در افکارعامه رسوخ کرده و وجوه منفی خود را به شکلی باورپذیرمتجلی می کنند .
 خاصیت هنر، انعطاف پذیری آن است که درهرسو می تواند گسترش پیدا کند و طبیعتا ما نیزباید ازاین ابزاراستفاده بهینه کنیم ، شاعر و نویسنده باید با روش خود وغیرمستقیم ازباورخود دفاع  کند چرا که انتقال هنر از روش غیرمستقیم امکان پذیراست .
یکی ازعلت ها مهجور بودن زبان فارسی است ، علت دیگر به ظریف و شکننده بودن این عرصه باز می گردد و علت دیگر فراموش کردن تحقیق در ادبیات است ، تحقیق یک مسئله اساسی است که من متاسفانه ادبیات خودمان را خالی از این موضوع می بینیم ، چرا که برای هر اثری احتیاج به تحقیق داریم که ما درادبیاتمان دچار فقر آن هستیم .
 اطلاعاتی که یک نویسنده از اصول دینی دارد همان قدراست که یک فرد عامی می داند طبیعتا وقتی ما می خواهیم وارد یک عرصه جدی شویم باید یک تحقیق جدی نیزداشته باشیم به همین علت باید وقت بگذاریم و برای وقت هم باید شخص ازنیازهای مادی تامین باشد تا فراغت فکرداشته باشد و تمام این فاکتور ها دست به دست هم می دهند و منجر به این می شود ادبیات دلخواه و مورد انتظار ما به وجود نیاید .
 انعکاس مسائل هنری از نظر زمان احتیاج به تحلیل دارد تا وقتی که این مسائل جا بیافتد یعنی این موج و پاسخ به توهین غربی ها ، در عرصه ادبیات مقداری دیرتر از مسائل دیگر خود را نشان می دهد .

?

 " ادبیات داستانی " قادر است به مبارزه با تبلیغات ضد ایرانی برخیزد
 نسل امروز نیازمند ادبیاتی تحلیلگر در زمینه دفاع مقدس می باشد .
هنوزباید به ادبیات دفاع مقدس پرداخت ، البته نه از جنس ادبیاتی که از پیش سراغ داریم بلکه ادبیاتی تحلیلی که صرفا شعاری و یک بعدی نباشد ، هرچند متاسفانه امروزه این نوع از ادبیات باعث وازدگی خوانندگان شده است .
 ما با نسلی که هزاران سوال درذهن دارد رو به روئیم ، ادبیات ما باید ادبیاتی تحلیلی باشد به دلیلی که نسل جوان امروز از مسائل و آورد و بردهای جنگ خبری ندارد ، بنابراین در ذهن خود با ابهامات و سوالات زیادی مواجه است ، مثلا می خواهد بداند معنی شهادت چیست و چرا باید شهید شد ؟ در نتیجه این سوالات احتیاج به تحلیل دارد و یک ادبیات تحلیلی نیز نیاز است که بتواند سوالات نسل جوان را درک کند و با هوشمندی آنها را پاسخ دهد .
 وقتی صحبت ازادبیات تحلیلی به میان می آید ، در نتیجه نویسندگان حرفه ای نیز باید وارد این عرصه شوند ، چرا که یک نویسنده عام و با اطلاعات دم دستی نمی تواند این موقعیت را برای مخاطبان تحلیل کند بنابراین این نویسنده باید یک نویسنده خوب و آگاه مند باشد .
دررابطه با انعکاس ادبیات دفاع مقدس درخارج کشورباید گفت  متاسفانه ما تنها یک مصرف کننده هستیم ، در حالی که ما هم باید بتوانیم صادرکننده باشیم ، مثلا طی سفری که به حلب داشتم  با نویسندگان حلبی مواجه شدم که تشنه دانستن در مورد ادبیات ما بودند که متاسفانه چنین  امکانی در آنجا فراهم نبود ، درحالی که مثلا در زمینه داستان کوتاه با آثار شاخص و قوی روبه رویم .
نویسندگان ما قابلیت جهانی شدن دارند و می توانند مطرح شوند و تا زمانی که آثارشان ترجمه نشود ، این امکان فراهم نمی آید و آثارهمین جا می ماند و می پوسد مانند آب زلالی که می ماند و می گندد . مانند داستان سفر به گرای 270 درجه که بعد از ترجمه مورد توجه بسیار قرارگرفت و حتی به ساختن فیلم هم منجر می شود اما اگر ترجمه نمی شد یک اثر ناشناخته باقی می ماند و ...
ادبیات داستانی ما اگربا همین شگرد " تحلیل شدن " پیش رود و با فرهنگ ما عجین شود و تمام ابعاد دفاع مقدس را بشکافد ، جایی برای سوء استفاده صهیونیست ها و امریکایی ها برای نام بردن از خشونت و جنگ در کشورما باقی نمی گذارد ، درغیراین صورت جهان با این تبلیغات ضد ایرانی بر باورغلط خود باقی خواهد ماند . ????/??/?? 

فیروز زنوزی جلالی، نویسنده و منتقد، رمانهای احمد محمود را با عنوان «باران بر زمین سوخته» نقد کرد. این کتاب در 600 صفحه  از سوی نشر تندیس عرضه شده است
«توپ پاشنه، سمت ساعت 2» عنوان اثردیگر زنوزی است که در 80 صفحه از سوی واحد قصه و رمان حوزه هنری منتشر خواهد شد . این اثر، داستانی واقعی در مورد جنگ و  واحد های شناور نیروی دریایی است که  به  صورت  داستان بیان شده، این وقایع در اروند رود اتفاق می‌افتد .

 خبرگزاری مهر
http://www.mehrnews.ir/fa/NewsPrint.aspx?NewsID=383814


جعفرخان از فرنگ برگشته

 جعفرخان از فرنگ برگشته  : ضرب المثل

عبارت مثلی بالا به افراد کم مایه ای اطلاق می شود که گمان می کنند چیزی می دانند و در مقام فضل فروشی چند واژه خارجی را چاشنی کلام کنند . بعضی از جوانان کم سواد چند صباح که به خارج از کشور سفر کرده باشند با مغلق گویی و استعمال کلمه بیگانه و تلفیق رطب ویابس هم عرض و آبروی خویش می برند و هم سامعه شنونده را آزار می دهند .
به این دسته افراد از باب طنز وتعریض گفته می شود : جعفرخان از فرنگ برگشته یا به عبارت دیگر: جعفرخان از فرنگ آمده ، یعنی خوستایی می کند در حالیکه چیزی بارش نیست .
حسن مقدم فرزند محمد تقی احتساب الملک (شمسی1277-1304 ) در نگارش داستانهای کوتاه و مناظره های نمایشی و مزاح و نیشخند در فولکورایران و گردآوری امثال و حکم و افسانه ها زحمت زیادی کشیده و آثار خود را به زبانهای فارسی و فرانسه می نوشت .
حسن مقدم نویسنده ای توانا و شیرین قلم بود و با مقالات و نوشته های خود به زبان فرانسه در محافل ادبی جهان شهرت و معروفیت پیدا کرده بود و با بزرگان و دانشمندانی چون آندره ژید و مازاریک سیاستمدار و نخستین رییس جمهور چکسلواکی و رومن رولان و هانری ماسه و ماسینیون دوستی و مکاتبه داشت .
حسن مقدم نیز که تازه از اروپا به ایران بازگشته بود در کنفرانسهایی در باره تئاتر و تاریخ تئاترسخنرانی هایی ایراد کرد و پس از چندی نمایشنامه معروف خود به نام جعفرخان از فرنگ آمده را نوشت وخود نیز در نمایش آن که شب هشتم فروردین 1301 شمسی در سالن گراند هتل تهران داده شده بود بازی کرد .
این نمایشنامه ی کمدی یک پرده ای است که در آن از طرز رفتار و گفتار جوانان از فرنگ برگشته و همچنین از خرافات و تعصبات بیجای ایرانیان محافظه کار انتقاد شده است .


ناشران انگلیسی «جین آستین» را نمی شناسند

 یک نویسنده انگلیسی تلاش کرده تا اثبات کند هیچ ناشری در این کشور حاضر به چاپ آثار «جین آستین» نویسنده مشهور قرن نوزده انگلستان نیست و اساساً او را نمی شناسند.  دیوید لاسمن نویسنده و مدیر جشنواره «جین آستین» (Jane Austen) به مطبوعات انگلیس گفته است که فصل اول از چند رمان «آستین» را با تغییر عناوین این رمان ها و اسامی شخصیت ها برای 18 ناشر انگلیسی فرستاده است و از این میان 17 ناشر در نامه ای به او گفته اند که حاضر به چاپ این رمان ها نیستند. به گفته لاسمن، تنها یک ناشر با آثار «جین آستین» آشنا بود و به من توصیه کرد که از آثار او تقلید نکنم. در میان ناشرانی که جواب منفی به لاسمن داده اند، ناشر کتاب های «هری پاتر» در انگلستان نیز به چشم می خورد که در نامه ای خطاب به لاسمن نوشته است بعید می داند ناشری حاضر به چاپ رمان هایش شود. لاسمن می گوید؛ «اکنون اگر خودتان یک انتشاراتی نداشته باشید، خیلی سخت است که بتوانید رمانی را منتشر کنید، حتی اگر «جین آستین» باشید.»
جین آستین (1817-1775) نویسنده ای است که آثارش، ادبیات اروپا را بسیار متاثر کرد. شناخت او از زندگی زنان و مهارتش در گوشه و کنایه ها، او را به یکی از پرآوازه ترین رمان نویسان عصر خودش تبدیل کرد. «غرور و تعصب» و «عقل و احساس» از مشهورترین رمان های آستین به شمار می آیند.  فارس؛ خبرگزاری فرانسه