سفارش تبلیغ
صبا ویژن

توی ده شلمرود

        

اثری خواندنی وشیرین برای کودکان

توی ده شلمرود
حسنی تک و تنها بود

حسنی نگو بلا بگو
تنبل تنبلا بگو
موی بلند روی سیاه
ناخن دراز واه واه واه
نه فلفلی نه قلقلی
 نه  مرغ زرد کاکلی
هیچکس باهاش رفیق نبود
تنها روی سه پایه نشسته بود تو سایه
باباش میگفت: حسنی میای بریم حموم؟
نه نمیام نه نمیام
سرتو می خوای اصلاح کنی؟
نه نمی خوام نه نمی خوام

کره الاغ کدخدا
یورتمه می رفت تو کوچه ها
الاغه چرا یورتمه میری؟
دارم میرم بار ببرم
دیرم شده عجله دارم
الاغ خوب و نازنین
سر در هوا سم بر زمین
یالت بلند و پرمو
دمت مثال جارو
یک  کمی به من سواری میدی؟
-نه که نمیدم
چرا نمیدی؟
واسه اینکه من تمیزم
 پیش همه عزیزم اما تو چی؟
موی بلند روی سیاه
ناخن دراز واه واه واه!

غاز پرید تو استخر
تو اردکی یا غازی؟
من غاز خوش زبان
میای بریم به بازی؟
نه جانم
چرا نمیای؟
واسه اینکه من
صبح تا غروب
میون آب کنار جو
مشغول کار شستشو
اما تو چی؟
موی بلند روی سیاه
 ناخن دراز واه واه واه

در وا شد و یه جوجه
دوید و اومد تو کوچه
جیک جیک کنان
گردش زنان
اومدو اومد پیش حسنی
جوجه کوچولو
کوچول موچولو
 میای با من بازی کنی؟
مادرش اومد قدقدقدا
برو خونتون تو رو به خدا
جوجه ریزه میزه
 ببین چقد تمیزه؟
 اما تو چی؟
موی بلند روی سیاه
ناخن دراز واه واه واه

حسنی با چشم گریون
 پا شد و اومد تو میدون:
آی فلفلی آی قلقلی
 میاین با من بازی کنین؟
نه که نمیایم
چرا نمیاین؟
فلفلی گفت:
من و داداشم
و بابام و عموم
هفته‌ای دو بار میریم حموم
اما تو چی؟
قلقلی گفت:نگاش کنین
موی بلند روی سیاه
ناخن دراز واه واه واه

حسنی دوید پیش باباش
حسنی میای بریم حموم؟
میام میام
سرتو میخوای اصلاح کنی؟
میخوام میخوام
حسنی نگو یه دسته گل
 تر و تمیز و تپل مپل

الاغ و خروس و جوجه غاز و ببعی
 با فلفلی با قلقلی با مرغ زرد کاکلی
حلقه زدن دور حسن
الاغه میگفت:
اگه کاری نداری بریم الاغ سواری
خروسه می گفت:
قوقولی قوقو قوقولی قوقو
 هر چی میخوای فوری بگو
مرغه می‌گفت:
حسنی برو تو کوچه
بازی بکن با جوجه
غاز می‌گفت:
حسنی  بیا با همدیگه بریم شنا
توی ده شلمرود
حسنی  دیگه تنها نبود

شعری از منوچهر احترامی که مجموعه‌های «حسنی»اش تا به حال توسط 280 ناشر بدون اجازه‌اش چاپ شده‌است!
ایرانیان

 


گفتگو با محمد صالح علاء

 

    

گفت‌وگو با محمد صالح علاء آن هم از پنجره‌ای که روی دوشش می‌گذارد تا از طریق آن با مخاطب به قول خودش زلف گره بزند, کاری است حرف زدن با آدمی که در چند حیطه هنری, صاحب‌نظر است,جذابیت خاص خودش را داشت.
از ترانه شروع کنیم و این که چی شد, محمدصالح علاء به قول خود شما برای زلف گره زدن با مخاطب از این ابزار قدرتمند استفاده کرد؟
اول به نکته‌ای اشاره کنم و این که ترانه, سینما, تئاتر, نمایش رادیویی و تلویزیونی, شعر و... وسیله بیانی و جمال شناسانه‌ای هستند برای بیان احساسات. اما خوشحال شدم که حداقل شما از ترانه به عنوان ابزاری قدرتمند یاد کردید. بله, من فکر می‌کنم ترانه, رسانه‌ای قدرتمند است که به نیاز مخاطب تبدیل شده. واقعیت امر این است که چون در خودم ظرفیت موسیقیایی می‌دیدم, شروع کردم به ترانه گفتن. این درحالی بود که ترانه با تمام زوایای جمال شناسانه مورد قبول جامعه فرهیختگان و نخبگان نبود. البته دلیلی برای چنین برخوردهایی وجود داشته و دارد اما در هر صورت من به کارم ادامه دادم.
اما بسیاری از ترانه‌ها, اگرچه از کلماتی تشکیل شده که خاص شما بود اما امضای صالح علاء پای ترانه نیست, چرا؟
این به خاطر همان مسایلی است که پیشتر به آنها اشاره کردم, یعنی همان مهجور ماندن ترانه. من در قراردادم تا سال 73 با کمپانی‌ها قید کردم که نامی از من در ترانه‌ها برده نشود چون مسایل تلخ و شیرین زیادی برایم اتفاق افتاده بود. حتی از اسم محمد بارانی استفاده کردم که باران اسم پسرم است.
در همان سال‌هایی که از آن حرف می‌زنید, دست به کارهای دیگری در رادیو و تلویزیون زدید؟
در سینما, رادیو و... دنبال کار تجربی بودم. در ترانه هم به دنبال کشف راه‌های موسیقیایی نو بودم. پس ماحصل چنین تفکری شد سرودن ترانه‌هایی به زبان قجری. کسی البته نمی‌دانست که آنها را من گفتم اما وقتی آن ترانه‌ها ابعاد سیاسی پیدا کرد, کم‌کم مردم متوجه شدند که سراینده آنها من هستم. اما تاکید می‌کنم,همیشه به دنبال کشف را‌ه‌های تازه بودم و هستم.
در سال‌های قبل از انقلاب, ترانه‌هایی گفتید که بعضاً این شائبه را به وجود آورد که شما از خط و خطوط سیاسی پیروی کردید.
می‌دانم منظورتان کدام ترانه‌هاست. اما هیچ یک از آن ترانه‌ها در فضای سیاسی و ملتهب آن زمان گفته نشد. اگر خاطرتان باشد خواننده مذکور مصاحبه‌ای کرد و گفت که این ترانه هیچ ربطی به مسایل سیاسی ندارد و مراد ترانه‌سرا - بنده - چیز دیگری بوده است؟


جهالت اثری از میلان کوندرا

 

     

پس‌زمینه‌ی ماجراهای داستان جهالت «نوستالژی» است: درد ناآگاهی. ایرنا و یوزف (دو شخصیت اصلی داستان) پس از یک مهاجرت طولانی به وطن باز می‌گردند و به یک‌دیگر برمی‌خورند. آن‌چه همواره در دوران مهاجرت آن‌ها را آزار می‌دهد «نوستالژی» است: دانستن این که از آن‌چه دور از آن‌هاست بی‌خبرند. کوندرا در این داستان گذری به داستان «ادیسه» می‌زند: "حماسه‌ای که بنیان‌گذار نوستالژی شد و در اوان زایش فرهنگ باستانی یونان به دنیا آمد. اولیس بزرگ‌ترین ماجراجوی تمام اعصار، به جنگ «تروا» رفت و ده سال جنگید و سپس شتافت تا به سرزمین مادری‌اش «ایتاکا» برگردد. اما دسیسه‌ی خدایان سفرش را طولانی کرد. 3 سال اول سفر پر از ماجراهای خارق‌العاده بود و سپس، به عنوان گروگان در کنار پری‌ای به نام «کالیپسو» سرکرد که چنان عاشق و گرفتار اولیس بود که نمی‌گذاشت او را ترک کند. در طول 20 سال غیبت اولیس اهالی ایتاکا (زادگاهش) خاطرات زیادی از او را در یاد نگه داشته بودند اما دل‌تنگش نمی‌شدند. در حالی‌که اولیس درد دل‌تنگی را احساس می‌کرد هر چند چیزی به یاد نمی‌آورد. "کوندرا با بیان این داستان این حقیقت را بیان می‌کند: "حافظه برای این که خوب عمل کند نیازمند تمرین مداوم و بی‌وقفه است، خاطرات اگر گاه‌گداری در گفت‌وگوهای میان دوستان برانگیخته نشوند، از بین می‌روند. هم‌وطنان مهاجری که دسته‌دسته جمع می‌شوند و داستان‌هایشان را تکرار می‌کنند مانع فراموشی آن‌ها می‌شوند. اما آن‌ها که هم‌وطنانشان را مرتب نمی‌بینند در فراموشی سقوط می‌کنند. اولیس هم هرچه بیش‌تر غم غربت می‌خورد، بیش‌تر فراموش می‌کرد. چرا که غم غربت فعالیت حافظه را تقویت نمی‌کند، خاطرات را برنمی‌انگیزد. به خودش اکتفا می‌کند، به احساس خودش."
اولیس پس از بازگشت به موطن خویش، خود را ناچار به زیستن با مردمی می‌بیند که هیچ چیز از آن‌ها نمی‌داند. اولیس که در 20 سال غیبتش به هیچ چیز جز بازگشت نیاندیشیده است، به محض بازگشت شگفت‌زده متوجه می‌شود که "جوهره‌ی زندگی‌اش، کانونش، گنجینه‌اش را در خارج از سرزمین مادری یافته است، در آن بیست سال جهان‌پیمایی."
ایرنا –شخصیت زن داستان- در ابتدای ورود به زادگاهش پس از بیست سال با ورق زدن سررسید حاوی نشانی‌ها، دوستان قدیمی خود را پیدا کرده و آن‌ها را ملاقات می‌کند. ایرنا با خود می‌اندیشد: " آیا می‌توانم خود را در خانه احساس کنم و دوستانی داشته باشم؟ " او به عنوان دختر جوان معصومی از آن‌جا رفته و اکنون یک زن بالغ برگشته است. زنی که زندگی‌ای پشت سر دارد، زندگی دشواری که به آن می‌بالد. می‌خواهد همان باشد که هست. ایرنا می‌داند که آن زن‌ها یا او را می‌پذیرند با تجربیاتی که در آن سال‌ها پشت سر گذاشته، با اعتقاداتش و با نظراتش، یا او را پس می‌زنند. با شناخت بر این‌که در موطنش شرابِ خوب نمی‌نوشند، بطری‌های بوردوی قدیمی سفارش می‌دهد و می‌خواهد با بهترین روشی که می‌شناسد مهمان‌هایش را غافلگیر کند. می‌خواهد جشن بگیرد و دوستی‌هایش را تازه کند. اما دوستانش ناآسوده بطری‌ها را نگاه می‌کنند و چیز دیگری سفارش می‌دهند. "او متوجه می‌شود که احمقانه چیزی را به نمایش گذاشته که به جای تازه کردن دوستی‌ها آن‌ها را از هم جدا می‌کند: غیبت طولانی‌اش، عادت‌های خارجی‌اش و اعتماد به نفسش. دوستان قدیمی او نیز به دوران غیبت او بی‌توجهی نشان می‌دهند چون می‌خواهند این بیست سال زندگی او را قطع و جدا کنند. انگار می‌خواهند گذشته‌ی دورش را به زندگی کنونی‌اش بخیه بزنند. انگار که ساعدش را قطع کنند و دست را مستقیم به آرنج بچسبانند. انگار که ساق پایش را قطع کنند و زانو را به مچ پا پیوند بزنند."
بعدها ایرنا برای دوست فرانسوی‌اش چنین سخن می‌گوید: "می توانم دوباره در میان آن‌ها زندگی کنم اما به شرط آن که همه‌ی آن چیزهایی که با تو، با شما، با فرانسوی‌ها تجربه کرده‌ام، در یک مراسم مقدس دود شود و آن زن‌ها (دوستان هم‌وطنش) جام‌های آب‌جو را بالا بگیرند و با من آواز بخوانند و دور این توده‌ی آتش برقصند. برای این‌که مرا ببخشند، برای این‌که پذیرفته شوم، تا دوباره یکی از آن‌ها باشم، این بهایی است که باید بپردازم."
«جهالت» سرشار از لحظاتی است که در آن قهرمان‌های داستان، اولیس‌وار، غم غربت را در وطن احساس می‌کنند.
یوزف – شخصیت مرد داستان – پس از بازگشت به وطن به گورستان شهر زادگاهش می‌رود. همان‌جا که سی سال قبل تابوت مادرش را دیده است. تعداد نام‌های جدید روی سنگ قبر گیجش می‌کند و متوجه می‌شود که برخی از نام‌ها به اشخاصی تعلق دارند که تا آن زمان گمان می‌کرد زنده‌اند. آن مردگان او را آزار نمی‌دهند. آن‌چه آزارش می‌دهد این است که هیچ خبری از مرگ آن‌ها دریافت نکرده است. او به این حقیقت تلخ پی می‌برد که فقط برای احتیاط نبوده است که از نوشتن نامه برای او دست کشیده‌اند: او از نظر آن‌ها دیگر وجود ندارد.
هر دو قهرمان داستان پس از بازگشت متوجه می‌شوند که جهل ناشی از نبودن بین هم‌وطنان همانند دردی آن‌ها را وادار به ترک وطن می‌کند. آن‌ها متوجه می‌شوند که مدت‌هاست که مرده‌اند و حتی زبان و فرهنگ دوستان و هموطنان قدیمی برایشان دور و ناآشناست. مهاجرت آن‌ها را از ریشه دور کرده است و حافظه یاری‌شان نمی‌دهد.
«جهالت» پیوسته در حال پرسیدن این سؤال است: آیا بازگشت به وطن تنها راه حل غلبه بر نوستالژی غم‌انگیز غربت است؟
هانیه عقیقی 
برگرفته از کتاب «جهالت»، برگردان آرش حجازی، انتشارات کاروان


رمان ماجرای عجیب سگی در شب

    

رمان ماجرای عجیب سگی در شب داستانی است نوشته مارک هادون انگلیسی.
 مارک هادون نویسنده، تصویرگر و فیلمنامه‌نویس انگلیسی به خاطر نگارش این کتاب جوایز بسیاری را از آن خود کرد، از جمله:
- جایزه بهترین کتاب داستانی سال ویت‌برد
- جایزه گاردین
- جایزه ساوت بانک شو
تاکنون بیش از یک و نیم میلیون نسخه از این کتاب در بریتانیا به فروش رسیده است.
به نقل از BBC
کریستوفر نوجوانی مبتلا به سندرم اوتیسم است. او به علت این بیماری خاص از درک مسائل عادی زندگی عاجز است، اما هوش فوق‌العاده‌ای دارد و دنیا را دیگرگونه می‌بیند. ماجرا با کشته‌شدن سگی در همسایگی آنها آغاز می‌شود و کریستوفر سعی می‌کند قاتل سگ را با ابتکارات منحصر به فرد خویش بیابد.
از این جهت ماجرای عجیب سگی در شب روایتی خواندنی و ویژه است.
اثری همان‌قدر شادی‌آور که غم‌انگیز ...
داستان از زبان کریستوفر بون, پسری آتیستیک که مبتلا به سندروم اسپرینجر است, بیان می‌شود و از همین رو لحن ویژه و منحصر به فردی دارد.
وقایع این داستان در انگلستان می گذرد و در واقع هسته اصلی داستان شرح سفر پرماجرای قهرمان داستان از سوئیندون به لندن است.
کودک،نابغه، دیوانه  
«ماجرای عجیب سگی در شب»یک رمان پلیسی جدید با خط روایی منحصر به فرد است که این روزها حسابی سر و صدا کرده است.
ساختن فیلم یا نوشتن داستان دربارة آدم‌های خاص، همیشه جواب می‌دهد. به خصوص دربارة آدم‌هایی که از نظر روانی خاص هستند. این یک قاعدة کلی است. اما گاهی هم کارهایی هست که فراتر از قاعده ظاهر می‌شود. «فارست گامپ» را یادتان هست؟
ماجرای «ماجرای عجیب سگی در شب» هم همین‌طوری است. دقیقا همین‌طوری. یک پسربچة دارای بیماری روانی شبیه فارست گامپ که حالا داستانش حسابی گل کرده و در اروپا، بعد از کتاب‌های هری پاتر پرفروش‌ترین بوده و فیلمش هم قرار است در همین سال میلادی روی پرده برود.
در همین ایران خودمان هم رادیو فرهنگ داستان را اجرای رادیویی کرده و ترجمة داستانش که با ترجمة خانم شیلا ساسانی‌نیا از سوی انتشارات افق چاپ شده هم در فاصلة کمتر از یک سال، به چاپ دوم رسیده است.
«هفت دقیقه از نیمه شب گذشته بود. سگه، روی چمن جلوی خانة خانم شیرز دراز کشیده بود. چشم‌هایش بسته بود. انگار حدقه‌هایش به اطراف می‌چرخید. مثل اوقاتی که سگ‌ها خواب می‌بینند دارند دنبال گربه می‌کنند، اما سگه نه می‌دوید و نه خواب بود. مرده بود.»
همه چیز از کشته شدن یک سگ شروع شد. پسری به نام کریستوفر بون، داستان کتاب را تعریف می‌کند. در واقع کتاب به صورت یک اتوبیوگرافی داستانی نوشته شده است و حوادث کتاب از نگاه پسرک و با زبان او برای ما تعریف می شود. منطق حوادث، ترتیب،اهمیت و نوع تعریف شدن آن‌ها هم کاملا بر اساس منطقی است که کریستوفر بون با آن زندگی می‌کند و با آن به حوادث نگاه می‌کند.
جملات کوتاه و بدون هیچ استعاره و ترکیبات اضافه است و گاه راوی داستان برای توضیح دادن بعضی چیزها، تصاویر یا نمودارهایی را می‌کشد، ذره ذره برایمان مشخص می‌کند که راوی این داستان با راوی‌های معمول تفاوت دارد.
کریستوفر بون پسر بچة 15 ساله‌ای است که با پدرش زندگی می‌کند و به مدرسة استثنایی می‌رود. چون مبتلا به نوعی بیماری روانی به نام اوتیسم است.
اگرچه در هیچ جای کتاب مستقیما به این مسأله که کریستوفر بون چه نوع بیماری‌ای دارد اشاره نمی‌شود، ولی توجه به بعضی نکات از لابه‌لای حرف‌های کریستوفر و توضیحاتی که او راجع به خودش می‌دهد، بیماری‌اش را مشخص می‌کند.
او در درک بعضی مفاهیم انسانی، استعاره‌ها، حالات چهره‌ها، شوخی‌ها و ارتباط بین آدم‌ها با مشکل مواجه است. زیاد حرف نمی‌زند و موقع حرف زدن، سریع به سراغ موضوع اصلی می‌رود. فقط می‌تواند حقیقت را بگوید، چون دروغ برایش یک مسألة غیرمنطقی است و هر چیز غیرمنطقی آزارنده است.
از هر نوع لیست و حقیقتی خوشش می‌آید. دوست دارد تنها باشد و آرزویش فضانوردی است. چون آن‌جا می‌تواند تنها باشد و وسایل یک فضاپیما منطقی عمل می‌کنند. از جاهای جدید، آدم‌های غریبه و غذاهای بیرون می‌ترسد و حتی کوچک‌ترین تغییری در جای دکور اثاثیة خانه باعث ناراحتی‌اش می‌شود.
به هر نوع اطلاعات و تحریکات بیرونی حساس است و سرریز شدن این تحریکات باعث واکنش او می‌شود. خم می‌شود و گوش‌هایش را می‌گیرد و ناله می‌کند تا صداهای بیرون را نشنود و چیزی نبیند. همة این‌ها نشان می‌دهد که کریستوفر اوتیسم دارد ولی هیچ‌کدام از این‌ها باعث نمی‌شوند تا او نخواهد بفهمد که چه کسی سگ را کشته است.
کشته شدن سگ و پیدا کردن قاتل آن مثل یک مسأله ریاضی است که کریستوفر علاقة زیادی به حل کردن آن دارد. در دنیا هیچ چیز برای او لذت‌بخش‌تر از حل یک مسألة ریاضی نیست.
برای حل این مسأله، کریستوفر تصمیم می‌گیرد کتاب خود را بنویسد. حوادث را به همان دقتی که ذهن خارق‌العاده‌اش ثبت می‌کند به یاد می‌آورد. لیست می‌کند. در کنار هم قرار می‌دهد و از اصل ساده دروغ یا راست بودن یک قضیه، قضایای دیگر را نتیجه‌گیری می‌کند و برای این‌ کار از انواع روش‌های ریاضی استفاده می‌کند.
 برای او که یک نابغة ریاضی است این‌ها کاری ندارد. بعد از ریاضی، چیز دیگری که بسیار مورد علاقة کریستوفر است داستان‌های شرلوک هلمز است. او تمام صفحات و کلمات این داستان‌ها را حفظ است و عاشق آن کارآگاه خصوصی معروف و روش منطقی کشف جنایات او است، به همین دلیل تصمیم می‌گیرد کتاب خود را به صورت یک رمان جنایی بنویسد. رمانی که به آشکار شدن حقایق ناراحت کننده‌ای منجر می‌شود.
کریستوفر دفترچه یادداشتش را بر می‌دارد و سعی می‌کند مثل شرلوک هلمز هر چیزی را که در رابطه با کشته شدن سگ می‌فهمد، یادداشت کند. مارک هادون نویسندة کتاب «ماجرای عجیب سگی در شب» برای بیان داستانش روش فوق‌العاده‌ای را انتخاب کرده است. صحبت در مورد روابط انسان‌ها، خیانت، دروغ، دلشکستگی و تنهایی آدم‌ها موضوعی است که نویسندگان زیادی دربارة آن داستان نوشته‌اند. به همین دلیل مارک هادون سعی می‌کند این بار برای مطرح کردن این موضوع روش بیانش را عوض کند.
او برای این کار از یک راوی غیرمعمول که مبتلا به نوع خاصی از بیماری روانی است استفاده می‌کند. و برای القای این امر، سبک اتوبیوگرافی داستانی را برای داستانش انتخاب می‌کند. سبکی که اولین بار با کتاب رابینسون کروزوئه به خوانندگان معرفی شد.
مارک هادون برای القای هر چه بیشتر نقش کریستوفر بون به خواننده و همذات‌پنداری بیشتر آن‌ها با او کارهای عجیبی می‌کند.
شروع به خواندن کتاب که می‌کنید متوجه می‌شوید از فصل یک، خبری نیست. کتاب از فصل دو شروع می‌شود و بعد فصل سه و ناگهان فصل پنج. قهرمان کتاب یک نابغة ریاضی است که تمام اعداد اول تا 7507 را حفظ است و چند فصل بعد اگر تا آن موقع متوجه نشده بودید، متوجه‌تان می‌کند که برای نام‌گذاری فصل‌ها از اعداد اول استفاده کرده است. بعضی فصل‌ها در مورد موضوع داستان که تحقیق دربارة کشته شدن یک سگ است، صحبت می‌کنند.
ولی ناگهان یک فصل بدون هیچ ربطی، راجع به موضوع متفاوتی صحبت می‌کند که کمکی به جلو بردن داستان نمی‌کند. اوایل کتاب شاید این چیزها کمی برای خواننده گیج‌کننده باشد، ولی مارک هادون از این ترفند کمک گرفته تا گسسته بودن افکار قهرمان کتاب را نشان دهد و خواننده را هرچه بیشتر وارد دنیای او کند تا خواننده مجبور شود اتفاقات و تصاویر محله سویندن شهر ویلتشایر انگلستان را از دریچة نگاه این پسر بچه ببیند.


گفت و گو با مارک هادون

 

   

کریستوفر غریبه نیست
ماجرای عجیب سگی در شب»، اثر مارک هادون یکی از پرخواننده ترین رمان های سال های اخیر بریتانیا بوده است. این کتاب در سراسر جهان و از جمله در هندوستان نیز به محبوبیت زیادی دست یافت و جایزه Commonwealth Writers  (نویسندگان مشترک المنافع) هندوستان را در سال 2004 برای بهترین کتاب اول دریافت کرد. هیأت داوران این جایزه متشکل از داوران آسیایی، اروپایی بودند و ریاست آن را سانجوکتا داسگوپتا از دپارتمان انگلیسی دانشگاه کلکته بر عهده داشت. دکتر داسگوپتا زمانی که مارک هادون برای دریافت جایزه اش به هند آمده بود، نظرات خود را درباره «ماجرای عجیب» با او در میان گذاشت و سایت commonwealth این گفتگو را منتشر کرد.
«مارک هادون، تبریک می گویم. شما ظرف یک سال از زمان چاپ کتابتان، 16 جایزه را دریافت کردید. این که جایزه Commonwealth Writers را هم برده اید، برایتان چقدر اهمیت دارد؟
بهترین پاسخی که می توانم بدهم تکرار جملاتی است که در متن سخنرانی مراسم دریافت جایزه نوشته بودم: «معمولاً از نویسندگانی که آثارشان پیامی در بر دارد، پرهیز می کنم. اما اگر «ماجرای عجیب» پیامی در بر داشته باشد، این است: هیچ کس غریبه نیست، انسان هایی که از آنها در کوچه و خیابان دوری می کنیم، بیش از آن چه تصور می کنیم شبیه مایند، وجه اشتراک هایمان همیشه بر آن چه از هم جدایمان می کند، می چربد.»
عمیقاً به دریافت این جایزه افتخار می کنم. نه فقط به خاطر تعداد کشورهایی که رمان هایی از آنها در این جایزه شرکت داده می شود و نه فقط به خاطر نویسندگان برجسته ای که این جایزه را در سال های گذشته دریافت کرده اند، بلکه به خاطر این که در میان تمام جوایز ادبی سراسر جهان، قواعد این جایزه به پیام کتاب من نزدیک تر است. این قواعد این ها است: ادبیات تمام مرزها را در هم می شکند. می توانیم رمانی را باز کنیم و بی هیچ تلاشی به ذهن فردی کاملاً غریبه که از فرهنگ او هیچ چیز نمی دانیم، راه پیدا کنیم. در دنیای اخبار 24 ساعته و اطلاع رسانی سریع هنوز هم هیچ پلی بهتر از کلام صحیح با روشی صحیح نمی تواند خلأ میان دو انسان را پر کند.
خوانندگان اصلی «ماجرای عجیب» بزرگترها هستند یا بچه ها؟ این را می پرسم چون کتاب در دو شکل با محتوای یکسان و جلدهای متفاوت منتشر شده، یکی برای بزرگترها و دیگری برای نوجوانان. چه اجباری بود که کتاب را با دو جلد متفاوت چاپ کنید؟


بچه‌های نیمه‌شب

 

   

کودکان نیمه‌شب (یا بچه‌های نیمه‌شب) رمانی است نوشته سلمان رشدی، در سال ????. این کتاب به حوادثی که پس از استقلال هند (و در خلال جدایی پاکستان از هند) رخ داد، می پردازد. این کتاب در سال ???? جایزه بوکر را برد و در سال ????، جایزه بوکر بوکرها را (به عنوان بهترین رمان در میان برندگان ?? دوره اول جایزه بوکر) نصیب خود کرد.
بچه‌های نیمه‌شب توسط مهدی سحابی به فارسی ترجمه شد و در سال ???? برنده جایزه? بهترین رمان خارجی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران شد.


نقدی بر کتاب آیات شیطانی

 

        

چکیده: کتاب آیات شیطانی را اول بار پنگوئن به سالِ 1988 چاپ زد. از نویسنده‌ای که سه اثر داستانی به نام‌های Grimus ، Midnight’s Children (بچه‌های نیمه‌شب)، Shame (شرم) و یک اثر غیر داستانی -سفرنامه‌ی نیکاراگوئه- در کارنامه‌ی خود داشت؛ نویسنده‌ای هندی‌الاصل که در لندن زند‌گی می‌کرد. این نوشته به قلم رضا امیرخانی علاوه بر نقد این کتاب شیطانی، به مساله صدور فتوای تاریخی امام خمینی مبنی بر مهدور الدم بودن سلمان رشدی و ناشرین آن کتاب و تبعات این حکم پرداخته است.

آیاتِ شیطانی داستانی است بلند در 547 صفحه. قصه ساختاری مدرن دارد که شاید بتوان آن را نوعی گرته‌برداریِ شرقی از پدیده‌ی رئالیسمِ جادوییِ امریکای جنوبی نامید. ناگفته نماند که تناسخriencarnation -که در فرهنگ هندی جا افتاده است- به عنوانِ یک پدیده‌ی بومی در طرحِ داستانی نقشی غیر قابلِ انکار دارد.
تناسخ هنوز هم در هندِ امروز، نه فقط میانِ هندوها و متعصبان‌شان که سیک‌ها باشند، که در میانِ پیروانِ سایرِ ادیان، یک باورِ بومی است. بسا هندوهایی که مقیمِ کشورهای غربی‌اند و هنوز از حشره‌کش استفاده نمی‌کنند. نه برای حفظِ محیط زیست و سوراخِ لایه‌ی اوزون، بل‌که از آن رو که مبادا روحِ پدربزرگ یا خانم والده‌شان را که در قالبِ یک سوسک تجسد یافته، آزار دهند! بنابراین در پس‌زمینه‌ی بومیِ نویسنده تناسخ جای‌گاهی ویژه دارد.
گابریل فریشتا و سالدین چامچا در هواپیمای بویینگ 747 نشسته‌اند. یکی هنرپیشه است و دیگری مقلد صدا. هواپیما ربوده می‌شود و این دو به طرزِ معجزه‌آسایی نجات می‌یابند. سالدین چامچا اصلا هندی است، اما در لندن بزرگ شده، نامِ اصلی‌اش صلاح‌الدین بوده که به سالدین تغییر پیدا کرده، خانواده‌اش خانواده‌ای هندی و متعصب بوده... اگر قرار باشد در هر قصه‌ای شخصیتی باشد که بیش از سایران به نویسنده نزدیک باشد، سالدین به سلمان رشدی نزدیک‌تر است. این از سالدین؛ اما تقدیرِ گابریل فریشتا این‌گونه رقم خورده بوده که در زند‌گیِ آینده ملک مقرب Archangle شود؛ گابریل با جبرائیل هم‌ریشه‌اند. (از آن‌جایی که از خاصه‌های قصه‌ی مدرن به هم خوردنِ تناوبِ زمانی است، این که زند‌گیِ آینده‌ی گابریل در هزار سالِ قبل واقع شود، اتفاقِ پیچیده‌ای نیست. گذشته از آن، ذاتِ تناسخ هم با این‌گونه زمان‌شکنی قرابت دارد.)


سلمان رشدی

 

   

سلمان رشدی یااحمد سلمان رشدی (زاد? ?? ژوئن ????) نویسنده‌ هندی‌الاصل تبعه انگلستان است. رُمان معروف آیات شیطانی از آثار اوست.
وی در بمبئی هند و در خانواده‌ای مسلمان به دنیا آمد. پدر او بازرگانی هندی است. سلمان رشدی در دانشگاه کمبریج انگلستان تحصیل کرده است و در حال حاضر تبعه کشور انگلستان است.  وی تا به حال چندین بار ازدواج کرده است.
 آثار
اولین کتاب سلمان رشدی، گریموس، در سال ???? به چاپ رسید که مورد استقبال مردم قرار نگرفت.
دومین اثر او کتاب بچه‌های نیمه‌شب است که در سال ???? منتشر شد، برنده ی جایزه بوکر شد، و سال‌ها بعد در سال ???? برنده جایزه بوکرِ بوکرها شد که به این معنی بود که این کتاب بهترین اثر از میان رمان‌های برنده جایزه بوکر در ?? سال اول اعطای این جایزه است. بچه‌های نیمه‌شب را مهدی سحابی به فارسی ترجمه کزد و در سال ???? شمسی برنده جایزه ی بهترین رمان خارجی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران نیز شد. کتاب شرم نیز در همان سال‌ها به فارسی ترجمه و چاپ شد.
چهارمین اثر او کتاب آیات شیطانی است که در کشورهای ایران، هند، پاکستان، بنگلادش، مصر و آفریقای جنوبی رسماً ممنوع اعلام شده است.
 سبک آثار
سبک روایی رشدی را از گونه رئالیسم جادویی می‌دانند رمان بچه‌های نیمه‌شب تم‌هایی از طبل حلبی گونتر گراس را در خود دارد که رشدی آن را الهام‌بخش نوشتن کتاب می‌داند. آیات شیطانی نیز به وضوح وامدار مرشد و مارگریتا اثر میخائیل بولگاکف روسی است.
 فتوای قتل
سید روح‌الله خمینی، رهبر جمهوری اسلامی ایران در ?? فوریه ???? حکم قتل سلمان رشدی را صادر کرد و این فتوا تا به امروز بر قوت خود باقی است. رهبر فعلی ایران، سید علی خامنه‌ای نیز در سال ???? خورشیدی حکم آیت‌الله خمینی را غیر قابل تغییر خواند پس از این فتوا برخی از نهادهای دولتی ایران، جایزه‌هایی برای قتل او تعیین کردند
متن کامل فتوای امام خمینی (ره)که در تاریخ ?? فوریه ???? برای اولین بار از رادیوی دولتی ایران منتشر شد بدین شرح است:
بسمه تعالی انا لله و انا الیه راجعون، به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان می‌رسانم، مؤلف کتاب «آیات شیطانی» که علیه اسلام و پیامبر و قرآن، تنظیم شده است، همچنین ناشرین مطلع از محتوای آن، محکوم به اعدام می‌باشند. از مسلمانان غیور می‌خواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند، سریعاً آنها را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرأت نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس که در این راه کشته شود، شهید است ان شاء‌الله. ضمناً اگر کسی دسترسی به مؤلف کتاب دارد ولی خود قدرت اعدام او را ندارد، او را به مردم معرفی نماید تا به جزای اعمالش برسد. و السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاتة. روح‌الله الموسوی الخمینی ?? بهمن ???? / ?? رجب
بازتاب بین‌المللی فتوای قتل سلمان رشدی
بازتاب صدور فرمان قتل سلمان رشدی توسط روح‌الله خمینی در میان افراد مختلف متفاوت بود. در این میان برخی از مسلمانان بخصوص در پاکستان با برگزاری تظاهراتی به حمایت از فتوای قتل سلمان رشدی توسط آیت‌الله خمینی اقدام کردند. اما کشورهای اروپایی و آمریکا یکپارچه صدور فتوای قتل توسط رهبر نظام جمهوری اسلامی را محکوم کردند.
 ترور و زندگی مخفیانه
درپی صدور فتوای قتل توسط آیت‌الله خمینی و اعلام آمادگی برخی مسلمان در نقاط مختلف جهان، وزارت کشور انگلستان مسئولیت حمایت از سلمان رشدی که شهروندی و اقامت انگلستان را داشت، برعهده گرفت و با گماردن محافظان دولتی از وی حمایت کرد.
 دریافت لقب شوالیه
وی در ژوئن سال ????، از الیزابت دوم، ملکه پادشاهی متحده، به پاس خدماتش به عالم ادبیات، لقب شوالیه دریافت کرد.
این اقدام باعث واکنش‌های گسترده‌ مثبت و منفی در کشورهای مختلف ازجمله در برخی محافل داخلی انگلیس شد.
در همین ارتباطات سخنگوی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران با محکوم کردن این اقدام، در کنفرانسی خبری در تهران گقت: «مدال دادن به یکی از منفورترین چهره‌ها در جهان اسلام، نمونه بارزی از ضدیت با اسلام در میان مقامات ارشد بریتانیاست».

 گزیده آثار
بچه‌های نیمه‌شب، ????
شرم، ????
لبخند یوزپلنگ: سفری به نیکاراگوا (????)
آیات شیطانی، ????
هارون و دریای قصه‌ها (????)
وطنهای خیالی: مقلات و نقد ????-???? (????)
شرق، غرب، ????
زمین زیر پایش (????)
شالیمار دلقک، ????

 جوایز
جایزه بوکر
جایزه یادبود جیمز تیت بلک
جایزه اتحادیه انگلیسی‌زبان
نشان شوالیه


نگاهی به رمان ناپدیدشدگان اثر آریل دورفمان ترجمه احمد گلشیری

 

         Ariel Dorfman


رابطه آزادی ونان
اگر مردم هنگام دیدن همسایه با خویشاوند بپرسند: «تازگی ها کجا سیل یا زلزله آمده؟ یا این روزها چند نفر خودکشی کرده اند؟ یا این هفته خلافکارها چند خانواده را قتل عام کردند؟» سؤال هایشان نشان دهنده این واقعیت است که از نظر اجتماعی از زمین و آسمان بدبختی می بارد. از نظر فلسفی چنین پرسش هایی نشاندهنده گرایش مردم به نیهیلیسم یا دقیق تر بگوییم ترکیب خاصی از نیست انگاری و پوچ گرایی (نوع عملی و نه فلسفی) است. شایعه نیهیلیستی در یک جامعه نه تنها از عمق فجایع روزمره که از نومیدی و افسردگی مردم حکایت می کند. طبعاً نویسندگان و شاعران از انعکاس این شرایط نمی گذرند. آثار نویسندگان یونان باستان و تا حدی روم، نیز اشعار جانسوز مسعود سعد سلمان، خاقانی و عارف بزرگ عطار و ده ها شاعر دیگر بیانگر این ادعاست. در آلمان، کریستیان فریدریش هبل (???? ـ ???? ) در سال ???? نمایشنامه ای نوشت به نام یودیت (judith) که موضوع آن را از تورات گرفته بود. در این نمایشنامه مردم یادشان رفته بود سلام و علیک کنند و به جای آ ن می پرسیدند:«خبر تازه ای از ستمگری هولوفرنس نداری؟» هولوفرنس سرداری آشوری بود که شهر را اشغال کرده بود. در این نمایشنامه، زن ها بی کار نمی نشینند و بالاخره یکی شان به اسم «یودیت» به نوعی خود را به هولوفرنس نزدیک می کند و او را می کشد.
داستان «ناپدیدشدگان» نیز که در هشت فصل و دوازده بخش نوشته شده است و ده بخش آن از منظر دانای کل و بخش های چهار و هشت از زبان یکی از شخصیت های داستان روایت می شود، در باره پایمردی زن هاست؛ روایتی از اتحاد و مبارزه مردم در مقابل دیکتاتوری و ظلم ـ مردمی که از نظر طرفداران حکومت «شمار انگشت شمار مخالفان نظام» و «تروریست» خوانده می شوند. در این داستان، جنبش مردمی به وسیله زنانی صورت می گیرد که شوهران، پدران و پسران شان به دست نیروهای دولت دستگیر و زندانی شده اند و هیچ خبری از آنها نیست. در مقابل این مردم، یک هنگ ارتش قرار دارد؛ مرکب از ستوانی خشک، مقرراتی و خشن، عده ای سرباز و گماشته ای که از اهالی روستاست، ولی در خدمت ارباب بود و از نظر مردم خائن محسوب می شود.


فرهنگ کتابخوانی، یک سرمایه ملی است

 

       

دکتر نوش آفرین انصاری عضو هیات علمی دانشگاه تهران و دبیر شورای کتاب کودک ایران در پاسخ به این پرسش که در دسته بندی عدم رویکرد کودکان به مطالعه چه نکاتی تقدم دارند می‌گوید:
«بچه ایرانی با وجود فشارهای درسی و فشار امتحان و توقع‌های سنگین خانواده، اهل مطالعه است» «یکی از مهمترین علت‌ها از دید من که کتابدار هستم، مشکل کتابخانه‌هاست. ما کتابخانه کانون پرورش فکری را داریم و کتابخانه‌های برخی مدارس هم هستند. اما همیشه وقتی به اول تابستان می‌رسیم، کتابخانه که باید جزیره آرامش و فرهنگ برای بچه‌ها باشد، در دسترس آنها نیست. کودکان ما به مجموعه‌ای کتاب خوب از طریق کتابخانه و همچنین کتابداری که آنها را راهنمایی کند، دسترسی ندارند.»