سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرشد و مارگریتا سه‌گانه عشق، فلسفه و سیاست

         


بولگاکف، میخائیل، مرشد و مارگاریتا، ترجمه: میلانی، عباس، تهران، نشر نو، 1362، 451 ص 
این اثر در دوران خفقان استالینی نوشته شده است، بولگاکف قبل از چاپ این کتاب در سال 1940 درگذشت. سرانجام در سال 1965 این رمان با حذف 25 صفحه در تیراژ محدودی به چاپ رسید ولی خیلی زود به محبوبیتی کم نظیر دست یافت و متن کامل آن به بسیاری از زبانهای زنده دنیا ترجمه شد.رمان مرشد و مارگریتا را می‌توان از آثار شگفت‌انگیز ادبیات جهان خواند.
کتاب با دو خط زمانی متفاوت، دو زبان متفاوت و سه داستان به ظاهر متفاوت طوری شکل گرفته که انسان به راحتی می‌تواند کفش‌های کتانی‌اش را بپوشد و کوله‌پشتی‌اش را روی دوش بیندازد و بدون راهنما از دوره حکومت استالین به زمان عیسی مسیح (ع)، از مسکو به اورشلیم، از بیداری به رویا، از رئال به سوررئال و حتی رئالیسم جادویی سفر کند.
مرشد و مارگاریتا اثر جاودانه میخائیل بولگاکف را عباس میلانی به فارسی برگردانده است. این کتاب شامل سه داستان به ظاهر جدا از هم است که در پایان هر سه به زیبایی هرچه تمام تر به یکدیگر گره می خورند:
1-داستان حضور شیطان در مسکو: شیطان در قالب شعبده باز به نام "ولند" همراه سه دستیارش به مسکو می آیند و مردم را وسوسه می کند و در همان حال آنها را به خاطر گناهانشان مجازات میکند. شیطان در داستان بولگاکف موجود شریری نیست بلکه در نقش ممتحنی است که از مردم امتحان می گیرد و در ضمن سریعا هم پاداش و جزای آنها را می پردازد! و در پایان تنها مارگاریتا است که روح خود را کاملا در اختیار شیطان می گذارد و در امتحانات او قبول می شود و به این ترتیب رستگار شده و به آرامش ابدی میرسد.
2-داستان مرشد و مارگاریتا: نویسنده ای که مرشد نامیده می شود داستانی درباره روز اعدام مسیح می نویسد. داستان با عکس العمل شدید مجامع ادبی مسکو روبرو می شود بطوریکه تمام نویسندگان بزرگ مسکو آن را یک افتضاح بزرگ می دانند. در تمام این مراحل زنی شوهردار به نام مارگاریتا با او رابطه دارد و پشتیبان و همراه اوست. در آخر خسته از شرایط موجود، رمان خود را به آتش می اندازد و خود را به تیمارستان تحویل می دهد.
 این داستان خود به نوعی داستان زندگی بولگاکف است: او دوازده سال آخر عمرش را صرف نوشتن این داستان کرد در این مدت 8 بار این داستان را بازنویسی کرد، مارگاریتا در نسخه های اولیه داستان در قصه وجود نداشت و بعد از ازدواج بولگاکف با معشوقه اش "النا" به داستان اضافه شد. بعد از اتمام داستان بولگاکف که از انتشار کتاب در شوروی آن زمان( زمان حکومت استالین) ناامید شده بود کل کتاب را به درون آتش انداخت و تنها بعد از مرگ بولگاکف بود که النا نسخه ای را که پیش خود داشت برای چاپ آماده کرد و کتاب با حدود 30 صفحه سانسور اجازه انتشار یافت.
3- داستان به صلیب کشیدن مسیح: این داستان که در زمان گذشته و در اورشلیم می گذرد در حقیقت همان داستانی است که مرشد در حال نگارش آن است و آخر هم به پاداش نوشتن این داستان سزاوار آرامش ابدی می شود. این داستان در حقیقت حدیث نفس پونتیوس پیلاطس حاکم آن زمان اورشلیم است که علیرغم علاقه ای که به مسیح داشت از ترس کاهنان و بخاطر حفظ مقام خود مسیح را به مسلخ فرستاد. بولگاکف سعی کرده با مطرح کردن داستان اورشلیم در کنار مسکو به قیاسی بین دو حکومت مستبد دست بزند.