سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد اون روزای خوب بچگی

یاد اون روزای خوب بچگی
یاد اون روزای خوب بچگی
که توی ناودونامون اب می دوید
که تا خورشید با من و تو قهر میکرد
تو چشای خسته مون خواب میدوید
با اون دستای کوچیک کنار حوض
کف صابونا چه خوب حباب میشد
تا یکی دو قطره بارون مییومد
سقف خونه مون چه زود خراب میشد
واسه گنجشکای باغ همسایه
پائیزا دون میپاشیدیم من و تو
روی تخت ایوون مادر بزرگ
عکس قلیون میکشیدیم من وتو
تا صدای پای بابا مییومد
میدویدیم زیر بارون مثل باد
با یه گردو میزدیم پر تو هوا
با یه قاچ هندونه میشدیم چه شاد
حالا دیگه واسمون فرق نداره
عمو نوروز توی بقچه اش چی میذاره
واسه ما وبچه های همسایه
شب عیدا چی زیر سر میذاره
حالا دیگه تا توی حیاط میریم
مامانا میگن یواش صدا نده
بشین اروم یه جا، حرف نزنین
موج خنده تون یهو هوا نره
بابا گفته که داداش مردی شده
دیگه زشته دنبالش قطار بشین
دیگه حتی نمیشه یکی یکی
رو شیار شونه هاش سوار بشین
گفته من دیگه دارم بزرگ میشم
نباید جلوش پامو دراز کنم
با صدای گاری لبو فروش
بدوم پنجره ها رو باز کنم
حالا ممد پسر همسایمون
که شب عیدا میکردن کچلش
روشنک دختر بقال محل
که عروسک میگرفت تو بغلش
یاسمن اون که میخواست مامان بشه
اون که نون خشکیده ها رو نم میزد
خاله بازی که شروع میشد یهو
علی جرزن بازی رو بهم میزد
حالا دیگه همشون بزرگ شدن
هرکدوم سری کشیدن تو سرا
همشون قد کشیدن،ادم شدن
دیگه پیداشون نمیشه اینورا
حالا اون بچه محل های قدیم
نمی یان به شیشه مون سنگ بزنن
وقتی دعواشون بشه لج بکنن
به موهای بافتمون چنگ بزنن
حالا دیگه خوب میفهمم که چرا
موش موشک آسته می یاد آسته می ره
میدونن هر کی میخواد نون بخوره
صبح می ره اخر شب خسته مییاد
من دیگه دوست ندارم بزرگ بشم
نمیخوام از کوچمون فرار کنم
نمیخوام پشت سر بچگی هام
یه عالم حرفای بد قطار کنم
که بگم اون روزا که بچه بودیم
هیچی از زندگی حالیمون نبود
جز حصیر کهنه ی تو پنج دری
دیگه چیزی جای قالیمون نبود
با صدای تیک وتیک ساعتا
نمیخوام با کوچه ها خو بگیرم
نمیخوام سایه بشم کنج دیوار
که زیر خاطره هام بو بگیرم
شهرک
http://shahrakecharan.blogfa.com/8510.aspx