چند شعر از عمران صلاحی
در قلمرو عشق
1
باغ پرمیوه من،
میهمانم کن
به اناری که ترک خورده ز شیرینی
2
شکوفه می دهد این شاخه در بهار تنت
3
ستاره ها در شب
و نقره ها در مخمل
مراغه - 5/2/52
دفتر من
دفتر من در وسط
باد ورق می زندش تند و تند
باد چه بی حوصله ست
باد؟ نه، بی حوصله من بوده ام،
مراغه - 6/4/51
سفید
بهار
شکوفه مثل برف
و برف مثل شکوفه
زمستان
کلاغ
ادای بلبل را درمی آورد
در باغ
نشسته ده در مه
و مه نشسته به ده
زمین سفید سفید و زمان سفید سفید...
مراغه- 21/10/51
یاد تو
غنچه
در هوای بهار، بالغ شد
در هوای بهار، یاد تو بود
عطر
در اتاقم گشوده چتر
یاد تو، از همیشه عریان تر
تهران - 10/12/55
سفره
در دست درخت،
تحفة ابر کریم
در جنگل،
خاکه برگها
کهنه گلیم
مهمان طبیعتم و در سفرة ما
یک لقمه هوای پاک و یک جرعه نسیم!
شمیران-48
آهن و آدم
با قطار آمد
از دهکدهای دور ...
بهار
خسته و کوفته و خاک آلود
نه کسی آمده از شهر به استقبالش
نه کسی دنبالش
گیج و تنها و غریب
دود ، از آهنها بر میخاست
آه ، از آدمها
با قطار آمد ، از دور بهار
چمدانش را از روی سکو دزدیدند!